غم، اندوه، غصه، حزن، رنجش
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the grief of a woman whose son has died
ماتم مادری که پسرش مرده است
Lack of money is his only grief.
بیپولی یگانه غصهی او است.
the griefs of a school principal
دردسرهای یک مدیر مدرسه
Those who did not heed the lessons of history came to grief.
آنان که از درسهای تاریخ عبرت نبردند، به فلاکت رسیدند.
بدبخت شدن، به فلاکت افتادن، ناکام شدن، ناموفق شدن
(عامیانه) عجب!، ای بابا!
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «grief» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grief