امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bereavement

bəˈriːvmənt bəˈriːvmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
داغ عزیز، سوگ، فقدان، ماتم، محرومیت، داغ‌داری، داغ‌دیدگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- His bereavement was felt by all who knew him.
- همه‌ی کسانی که او را می‌شناختند، سوگش را احساس کردند.
- Her bereavement left a deep void in her heart.
- داغ‌داری‌اش خلأ عمیقی در قلبش ایجاد کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bereavement

  1. noun death; loss
    Synonyms:
    affliction deprivation distress misfortune sorrow tribulation

ارجاع به لغت bereavement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bereavement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bereavement

لغات نزدیک bereavement

پیشنهاد بهبود معانی