با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blank

blæŋk blæŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blanked
  • شکل سوم:

    blanked
  • سوم‌شخص مفرد:

    blanks
  • وجه وصفی حال:

    blanking
  • شکل جمع:

    blanks
  • صفت تفضیلی:

    blanker
  • صفت عالی:

    blankest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
بی‌رنگ، پوچ، سفید، نانوشته، (در مورد توجه یا قیافه و غیره) غیر متمرکز، از روی بی‌حواسی یا بی‌علاقگی، خالی، از روی بی‌حواسی یا بی‌علاقگی، بی‌بار، تهی، لخت و خالی،بی در و پیکر، (محصول) تکمیل نشده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- When he got behind the podium, he drew a blank and started to mumble.
- وقتی پشت میز خطابه رفت حواسش پرت شد و به من‌من‌کردن افتاد.
- Never sign (under) a blank sheet of paper.
- هرگز زیر ورقه‌ی سفید امضا نکن.
- a blank application form
- فرم درخواست پرنشده
- Her face went blank.
- سیمایش بی‌حالت شد.
- He was staring blankly ahead.
- با بی‌حواسی به جلو خود نگاه می‌کرد.
- His mind was a blank.
- فکر و حواسش جای دیگری بود.
- The blank years I spent in jail.
- سال‌های بی‌حاصلی که در زندان سپری کردم.
- a blank denial
- انکار محض
- a blank wall
- دیوار لخت و خالی
- a blank key
- کلیدی که تراشکاری نشده(برای قفل به‌خصوصی دندانه‌گذاری نشده)
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
فاصله، فاصله یا جای سفید و خالی، جای ننوشته، ورقه سفید، ورقه پوچ، جای خالی، چند نقطه یا یک خط کوتاه به علامت اینکه مطالبی حذف شده است، (عامیانه) لعنت !، لعنتی !، فلان فلان شده
- Blank him! He broke another glass!
- لعنت بر او! یک لیوان دیگر را شکست!
- Please fill in the blanks on this form.
- لطفاً جاهای خالی این درخواست‌نامه را پر کنید.
noun uncountable
عاری از نوشته، بیان نشده
noun countable
نقطه‌ی مرکزی هدف، مرکز نشانه، نشانه، (تیراندازی) هدف، (در بخت‌آزمایی و غیره) بلیط بازنده، ته سوش بلیط، بلیط باطل شده، گلوله‌ی دارای باروت ولی بدون ساچمه
verb - transitive
پاک کردن، محو کردن، (در مسابقات و غیره) حریف را بی‌امتیاز یا صفر نگه داشتن، (عامیانه) نادیده گرفتن کسی
- He blanked all of his opponents.
- او از همه‌ی حریفان خود چند به هیچ برد.
verb - intransitive
محو شدن، گیج شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blank

  1. adjective clear
    Synonyms: bare, barren, clean, empty, fresh, new, pale, plain, spotless, uncompleted, unfilled, unmarked, untouched, unused, vacant, vacuous, virgin, virginal, void, white
    Antonyms: filled, full, habited, occupied
  2. adjective expressionless
    Synonyms: deadpan, dull, empty, fruitless, hollow, immobile, impassive, inane, inexpressive, inscrutable, lifeless, masklike, meaningless, noncommittal, poker-faced, stiff, stupid, uncommunicative, unexpressive, vacant, vacuous, vague
    Antonyms: animated
  3. adjective dumbfounded
    Synonyms: at a loss, awestruck, bewildered, confounded, confused, dazed, disconcerted, muddled, nonplussed, stupefied, uncomprehending, wonderstruck
    Antonyms: aware, excited, understanding
  4. adjective absolute, utter
    Synonyms: complete, downright, out-and-out, outright, perfect, regular, sheer, straight-out, thorough, total, unconditional, unqualified
  5. noun empty space
    Synonyms: abyss, cavity, chasm, emptiness, gap, gulf, hiatus, hole, hollow, hollowness, interstice, interval, lacuna, nihility, nothingness, nullity, omission, opening, preterition, pretermission, skip, tabula rasa, vacancy, vacuity, vacuum, void, womb

Phrasal verbs

  • blank out

    بی‌اعتبار کردن، باطل کردن، (روی چیزی) خط بطلان کشیدن، خط زدن

Idioms

  • draw a blank

    1- (بخت‌آزمایی و غیره) بلیط بازنده داشتن 2- (عامیانه) ناموفق بودن، با شکست مواجه شدن 3- به خاطر نیاوردن، (به کلی و ناگهان)فراموش کردن

  • go blank

    (به‌طور موقت و ناگهان) فراموش کردن، (حرف درست یا جواب و غیره را به خاطر نیاوردن)، مات شدن

ارجاع به لغت blank

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blank» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blank

لغات نزدیک blank

پیشنهاد بهبود معانی