فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Dumb

dʌm dʌm

صفت تفضیلی:

dumber

صفت عالی:

dumbest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1

لال (شخص)، بی‌زبان، زبان‌بسته (حیوان)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

He was deaf and dumb.

او کر و لال بود.

a dumb animal

حیوان زبان‌بسته

adjective

ساکت، بی‌صدا، خاموش (از تعجب یا حزن و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

My sorrow shall be dumb.

سوگ من بی‌صدا خواهد بود.

I was struck dumb with amazement.

از شدت تعجب زبانم بند آمد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

dumb grief

حزن بی‌صدا

adjective informal B2

انگلیسی آمریکایی احمق، کودن، ابله (شخص)، احمقانه، ابلهانه (رفتار و غیره)

The dumb criminals were easily caught by the police.

پلیس به‌راحتی جنایتکاران احمق را دستگیر کرد.

a dumb advice

توصیه‌ی احمقانه

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She made a dumb mistake by leaving her keys in the car.

او با جا گذاشتن کلیدهایش در ماشین اشتباه احمقانه‌ای مرتکب شد.

adjective

کامپیوتر غیرهوشمند (نداشتن قابلیت پردازش داده‌ها)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده

A dumb terminal is a device that has no processing capabilities.

پایانه‌ی غیرهوشمند دستگاهی است که هیچ‌گونه قابلیت پردازشی‌ای ندارد.

The user interacts with the mainframe through a dumb terminal.

کاربر از طریق پایانه‌ی غیرهوشمند با بزرگ‌رایانه تعامل دارد.

verb - transitive

ساکت کردن، خاموش کردن، خفه کردن

The teacher had to dumb the disruptive student.

معلم مجبور شد دانش‌آموز مزاحم را خفه کند.

He was trying to make me dumb.

سعی می‌کرد من را ساکت کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dumb

  1. adjective unable to speak
    Synonyms:
    silent speechless mute voiceless wordless uncommunicative quiet mum tongue-tied inarticulate at a loss for words incoherent soundless mousy
    Antonyms:
    speaking
  1. adjective stupid, unintelligent
    Synonyms:
    foolish dull thick dense dim-witted simple-minded moronic doltish feebleminded
    Antonyms:
    intelligent smart bright sharp

Phrasal verbs

dumb down

به‌صورت عامه‌فهم بیان کردن، زیر دیپلم حرف زدن (درباره‌ی چیزی)، دستکاری کردن (اخبار تلویزیون) (به شیوه‌ای ساده و جذاب و بدون جزئیات زیاد به طوری که همه بتوانند آن را درک کنند)

Idioms

strike dumb

هاج‌و‌واج کردن، شگفت‌زده کردن

ارجاع به لغت dumb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dumb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dumb

لغات نزدیک dumb

پیشنهاد بهبود معانی