به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Dumb

dʌm dʌm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    dumber
  • صفت عالی:

    dumbest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective C1
    لال (شخص)، بی‌زبان، زبان‌بسته (حیوان)
    • - He was deaf and dumb.
    • - او کر و لال بود.
    • - a dumb animal
    • - حیوان زبان‌بسته
  • adjective
    ساکت، بی‌صدا، خاموش (از تعجب یا حزن و غیره)
    • - My sorrow shall be dumb.
    • - سوگ من بی‌صدا خواهد بود.
    • - I was struck dumb with amazement.
    • - از شدت تعجب زبانم بند آمد.
    • - dumb grief
    • - حزن بی‌صدا
  • adjective informal B2
    انگلیسی آمریکایی احمق، کودن، ابله (شخص)، احمقانه، ابلهانه (رفتار و غیره)
    • - The dumb criminals were easily caught by the police.
    • - پلیس به‌راحتی جنایتکاران احمق را دستگیر کرد.
    • - a dumb advice
    • - توصیه‌ی احمقانه
    • - She made a dumb mistake by leaving her keys in the car.
    • - او با جا گذاشتن کلیدهایش در ماشین اشتباه احمقانه‌ای مرتکب شد.
  • adjective
    کامپیوتر غیرهوشمند (نداشتن قابلیت پردازش داده‌ها)
    • - A dumb terminal is a device that has no processing capabilities.
    • - پایانه‌ی غیرهوشمند دستگاهی است که هیچ‌گونه قابلیت پردازشی‌ای ندارد.
    • - The user interacts with the mainframe through a dumb terminal.
    • - کاربر از طریق پایانه‌ی غیرهوشمند با بزرگ‌رایانه تعامل دارد.
  • verb - transitive
    ساکت کردن، خاموش کردن، خفه کردن
    • - The teacher had to dumb the disruptive student.
    • - معلم مجبور شد دانش‌آموز مزاحم را خفه کند.
    • - He was trying to make me dumb.
    • - سعی می‌کرد من را ساکت کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dumb

  1. adjective unable to speak
    Synonyms: at a loss for words, inarticulate, incoherent, mousy, mum, mute, quiet, silent, soundless, speechless, tongue-tied, uncommunicative, voiceless, wordless
    Antonyms: speaking
  2. adjective stupid, unintelligent
    Synonyms: dense, dim-witted, doltish, dull, feebleminded, foolish, moronic, simple-minded, thick
    Antonyms: bright, intelligent, sharp, smart

Phrasal verbs

  • dumb down

    به‌صورت عامه‌فهم بیان کردن، زیر دیپلم حرف زدن (درباره‌ی چیزی)، دستکاری کردن (اخبار تلویزیون) (به شیوه‌ای ساده و جذاب و بدون جزئیات زیاد به طوری که همه بتوانند آن را درک کنند)

Idioms

  • strike dumb

    هاج‌و‌واج کردن، شگفت‌زده کردن

ارجاع به لغت dumb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dumb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dumb

لغات نزدیک dumb

پیشنهاد بهبود معانی