آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ بهمن ۱۴۰۳

    Qualify

    ˈkwɑːləfaɪ ˈkwɒlɪfaɪ

    گذشته‌ی ساده:

    qualified

    شکل سوم:

    qualified

    سوم‌شخص مفرد:

    qualifies

    وجه وصفی حال:

    qualifying

    معنی qualify | جمله با qualify

    verb - intransitive verb - transitive B2

    صلاحیت داشتن، واجد شرایط شدن، شایسته شدن، سزاوار بودن، (مسابقه) به دوره‌ی بعدی راه یافتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    He has just qualified as a lawyer.

    به تازگی واجد شرایط وکالت شده است.

    They qualified for the finals.

    به فینال راه یافتند.

    verb - transitive

    مشروط کردن، واجد شرایط کردن، شایسته کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    Education and experience qualify him for this job.

    تحصیلات و تجربه‌ او را شایسته‌ی این شغل می‌کند.

    to qualify one's approval

    توافق خود را مشروط کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She was qualified by court order as an executor.

    طبق حکم دادگاه او صلاحیت قیم شدن را داشت.

    verb - transitive

    تعدیل کردن، کم و بیش کردن، متعادل کردن، ملایم‌ کردن، منظم کردن، از بدی چیزی کاستن

    Time qualified the fire of their love.

    زمان آتش عشق آنان را ملایم کرد.

    The power to regulate commerce shall not be qualified in any way.

    اختیار نظارت بر (امور) بازرگانی به‌هیچ‌وجه قابل‌ تعدیل نیست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to qualify a punishment

    مجازاتی را تعدیل کردن

    verb - transitive

    توصیف کردن، وصف کردن، قدرت را توصیف کردن

    The professor clearly qualified each one of his main points.

    استاد هر یک از نکات اصلی خود را به روشنی وصف کرد.

    verb - transitive

    تعیین کردن، کنترل کردن، تأیید کردن

    The government issues certificates qualifying our meat.

    دولت با صدور گواهی گوشت ما را تأیید می‌کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد qualify

    1. verb make or become ready, prepared
      Synonyms:
      ready prepare train condition equip enable authorize permit sanction empower entitle certify commission endow fit suit meet pass suffice measure up fill the bill make it make the grade cut it hack it get by score pass muster come up to snuff earn one’s wings check out ground
      Antonyms:
      be unprepared disqualify
    1. verb lessen, restrict
      Synonyms:
      reduce limit diminish moderate restrict restrain mitigate weaken ease soften abate regulate alter modify change temper adapt modulate circumscribe vary assuage
      Antonyms:
      allow be lenient
    1. verb characterize, distinguish
      Synonyms:
      describe name designate attribute assign ascribe mark distinguish impute individualize individuate predicate signalize singularize

    لغات هم‌خانواده qualify

    • noun
      qualification, disqualification, qualifier
    • adjective
      qualified, disqualified
    • verb - transitive
      qualify, disqualify

    سوال‌های رایج qualify

    گذشته‌ی ساده qualify چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده qualify در زبان انگلیسی qualified است.

    شکل سوم qualify چی میشه؟

    شکل سوم qualify در زبان انگلیسی qualified است.

    وجه وصفی حال qualify چی میشه؟

    وجه وصفی حال qualify در زبان انگلیسی qualifying است.

    سوم‌شخص مفرد qualify چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد qualify در زبان انگلیسی qualifies است.

    ارجاع به لغت qualify

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «qualify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/qualify

    لغات نزدیک qualify

    • - qualified
    • - qualifier
    • - qualify
    • - qualify fully
    • - qualitative
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.