به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Modulate

ˈmɑːdʒəleɪt ˈmɒdjəleɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    تلقیق کردن، سوار کردن
  • verb - transitive
    تعدیل کردن، میزان کردن، به مایه درآوردن، زیروبم کردن،برابری کردن، مطابق کردن، (موسیقی) یک پرده یا مقام،تغییر پرده و مقام دادن، تحریردادن، تنظیم کردن، ملایم کردن، نرم کردن، تلحین کردن، (برق)فرکانس و نوسانات امواج الکتریکی را تغییردادن، میزان کردن رادیو
    • - modulated light detector
    • - نوریاب مدوله شده
    • - He modulated his voice.
    • - او صدای خود را کم کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد modulate

  1. verb adjust, harmonize
    Synonyms: attune, balance, fine-tune, inflect, regulate, restrain, revamp, switch, temper, tone, transmogrify, tune, tweak, vary
    Antonyms: leave alone

ارجاع به لغت modulate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «modulate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/modulate

لغات نزدیک modulate

پیشنهاد بهبود معانی