فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Console

kənˈsoʊl ˈkɑːnsoʊl kənˈsəʊl ˈkɒnsəʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    consoled
  • شکل سوم:

    consoled
  • سوم‌شخص مفرد:

    consoles
  • وجه وصفی حال:

    consoling
  • شکل جمع:

    consoles

معنی‌ها و نمونه‌جمله

verb - transitive
تسلی دادن، دلداری دادن، آرام کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I tried to console the bereaved mother.
- سعی کردم مادر داغ‌دیده را تسلی بدهم.
noun
(تاقچه و غیره) پایه‌ی بازویی، پایه‌ی سه‌گوش، گونیا
noun
(اُرگ) میز، پیشخوان
noun
(رادیو، تلویزیون و غیره) جعبه، کنسول
noun
(برق، فنی) میز فرمان، پیشانه
noun
(معماری) پایه‌ی گچبری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد console

  1. verb relieve, comfort
    Synonyms:
    soothe calm cheer comfort encourage solace relieve gladden lift animate assuage upraise inspirit tranquilize buck up untrouble condole with express sympathy
    Antonyms:
    annoy trouble disturb upset hurt depress sadden agitate discourage antagonize dispirit

ارجاع به لغت console

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «console» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/console

لغات نزدیک console

پیشنهاد بهبود معانی