توازن، وضع، وقار، ثبات، نگاهداری، اونگ یا وزنه ساعت، وزنه متحرک، به حالت موازنه درآوردن، ثابت واداشتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a watch spring in perfect poise
فنر ساعت که کاملاً میزان است
a poise between conflicting impulses
همسنگی میان امیال متضاد
poise of mind
تعادل فکری
a woman of poise and charm
زنی متین و جذاب
to lose one's poise
خونسردی و متانت خود را از دست دادن
Knowledge gives one poise and independence.
دانش به انسان وقار و استقلال میدهد.
Her arrival disturbed the poise of the meeting.
ورود او آرامش جلسه را به هم زد.
Rest is needed to give poise to the nerves.
استراحت برای آرامش اعصاب لازم است.
Native women poising baskets full of fruits on their heads crossed the river.
زنهای بومی درحالی که سبد پر از میوه روی سرخود حمل میکردند، از رودخانه عبور کردند.
For a minute the eagle hung poised in the sky.
برای لحظهای عقاب در هوا معلق ماند.
the steersman poised the boat skillfully.
سکاندار با مهارت قایق را ساکن نگهداشت.
The captives poised themselves for the ordeal awaiting them.
اسیران خود را برای مشقاتی که در انتظارشان بود آماده کردند.
The soldiers were poised for the attack.
سربازان برای حمله آماده شده بودند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «poise» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/poise