با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fury

ˈfjʊri ˈfjʊəri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    furies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun singular uncountable C2
    خشم، عصبانیت (شدید)
    • - He threw the glass at me in fury.
    • - با خشم شدید لیوان را به طرفم پرت کرد.
    • - Nothing could abate his fury.
    • - هیچ‌چیز عصبانیت او را فرونمی‌نشاند.
    • - The Sound and the Fury is a novel by the American author William Faulkner.
    • - خشم و هیاهو رمانی نوشته‌ی ویلیام فاکنر، نویسنده‌ی آمریکایی، است.
  • noun countable
    (اساطیر یونان) الهه‌ی انتقام (با F بزرگ)
    • - The townspeople feared the wrath of the Fury for their crimes against the innocent.
    • - مردم شهر از خشم الهه‌ی انتقام به خاطر جنایاتشان علیه بی‌گناهان می‌ترسیدند.
    • - It is said that those who anger the fury will face a terrible fate.
    • - گفته می‌شود کسانی که الهه‌ی انتقام را عصبانی می‌کنند با سرنوشتی وحشتناک روبه‌رو خواهند شد.
  • noun countable
    روح انتقام‌جو
    • - To cross paths with the fury was to meet a fate worse than death.
    • - تقابل با روح انتقام‌جو به معنای مواجهه با سرنوشتی بدتر از مرگ بود.
    • - The fury's presence was felt in every shadow.
    • - حضور روح انتقام‌جو در هر سایه‌ای احساس می‌شد.
  • noun countable
    زن کینه‌توز
    • - The fury insulted.
    • - زن کینه‌توز بی‌احترامی کرد.
    • - It's best to steer clear of a spiteful woman's sharp tongue.
    • - بهتر است از زبان تندوتیز زن کینه‌توز دوری کنید.
  • noun
    شدت، خشونت، خشم (باد و طوفان و غیره)
    • - the fury of the wind
    • - شدت باد
    • - This year, too, nature's fury was unleashed on the people of Bangladesh.
    • - امسال هم، خشم طبیعت، دامن‌گیر مردم بنگلادش شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fury

  1. noun anger, wrath
    Synonyms: acerbity, acrimony, asperity, boiling point, conniption, energy, ferocity, fierceness, fire, flare-up, force, frenzy, furor, impetuosity, indignation, intensity, ire, madness, might, passion, power, rabidity, rage, rampancy, rise, savagery, severity, slow burn, sore, stew, storm, tempestuousness, turbulence, vehemence, violence
    Antonyms: calm, happiness, peace

Collocations

  • in a fury

    با نهایت خشم، با غیظ و اعراض

Idioms

  • like fury

    (عامیانه) دیوانه‌وار، به‌شدت تمام

ارجاع به لغت fury

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fury» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fury

لغات نزدیک fury

پیشنهاد بهبود معانی