با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Solidify

səˈlɪdɪfaɪ səˈlɪdɪfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    solidified
  • شکل سوم:

    solidified
  • سوم شخص مفرد:

    solidifies
  • وجه وصفی حال:

    solidifying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
جامد کردن، سفت کردن یا شدن، یکپارچه شدن، متبلورکردن
- The cement dried and solidified.
- سیمان خشک و سخت شد.
- solidifying one's knowledge
- متبلور کردن علم خود
- to solidify public opinion
- افکار عمومی را یکپارچه کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد solidify

  1. verb harden
    Synonyms: amalgamate, anneal, bake, cake, cement, clot, coagulate, cohere, congeal, crystallize, densify, dry, firm, freeze, jell, petrify, set, stiffen, strengthen, thicken

لغات هم‌خانواده solidify

ارجاع به لغت solidify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «solidify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/solidify

لغات نزدیک solidify

پیشنهاد بهبود معانی