آیکن بنر

فقط تا پایان شهریور فرصت دارید اشتراک را با قیمت فعلی تهیه کنید

خرید اشتراک با قیمت فعلی فقط تا پایان شهریور

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Bonding

ˈbɑːndɪŋ ˈbɒndɪŋ

معنی bonding | جمله با bonding

noun uncountable

برقرار کردن پیوند عاطفی، ایجاد صمیمیت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

Shared struggles often lead to stronger bonding among friends.

سختی‌های مشترک معمولاً باعث ایجاد وابستگی عاطفی قوی‌تر میان دوستان می‌شود.

Reading bedtime stories is an important bonding moment for parents and children.

خواندن قصه قبل‌از خواب، لحظه‌ای مهم برای ایجاد صمیمیت والدین و فرزندان است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The bonding of mother and child is of special importance.

پیدایش رشته‌های‌ محبت بین مادر و فرزند از اهمیت خاصی برخوردار است.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد bonding

  1. verb create social or emotional ties
    Synonyms:
    attaching linking tying uniting binding holding fastening engaging adhering sticking gluing cementing knotting clinging guaranteeing contracting vowing covenanting chaining bounding shackling cleaving cohering bailing
    Antonyms:
    opening loosening unfastening
  1. noun fastening firmly together
    Synonyms:
    soldering

لغات هم‌خانواده bonding

ارجاع به لغت bonding

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bonding» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bonding

لغات نزدیک bonding

پیشنهاد بهبود معانی