امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bonding

ˈbɑːndɪŋ ˈbɒndɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bonded
  • شکل سوم:

    bonded
  • سوم‌شخص مفرد:

    bonds

معنی و نمونه‌جمله

noun
به‌وجود آمدن رشته‌های الفت و محبت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The bonding of mother and child is of special importance.
- پیدایش رشته‌های‌ محبت بین مادر و فرزند از اهمیت خاصی برخوردار است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bonding

  1. verb Create social or emotional ties
    Synonyms:
    sticking tying attaching vowing binding uniting shackling linking cohering knotting holding guaranteeing gluing clinging fastening engaging adhering covenanting contracting cleaving chaining cementing bounding bailing
    Antonyms:
    opening loosening unfastening
  1. noun Fastening firmly together
    Synonyms:
    soldering

لغات هم‌خانواده bonding

  • noun
    bond, bonding
  • verb - transitive
    bond

ارجاع به لغت bonding

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bonding» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bonding

لغات نزدیک bonding

پیشنهاد بهبود معانی