Dishevel

ˌdɪˈʃevəl ˌdɪˈʃevəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dishevelled
  • شکل سوم:

    dishevelled
  • سوم‌شخص مفرد:

    dishevels
  • وجه وصفی حال:

    dishevelling

معنی و نمونه‌جمله

adverb
پریشان کردن، ژولیده کردن، آشفته کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He got out of the bed with disheveled hair and went straight to the kitchen.
- او با موهای ژولیده از بستر برخاست و یکراست به آشپزخانه رفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dishevel

  1. verb To put (the hair or clothes) into a state of disarray
    Synonyms: tousle, muss, disarrange, disorder, mess, rumple, tangle

ارجاع به لغت dishevel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dishevel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dishevel

لغات نزدیک dishevel

پیشنهاد بهبود معانی