گذشتهی ساده:
crippledشکل سوم:
crippledسومشخص مفرد:
cripplesفلجکننده، کمرشکن، مخرب، ویرانگر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The crippling pain in his leg made it difficult for him to walk.
درد فلجکنندهی پایش راه رفتن را برایش سخت کرده بود.
The crippling anxiety took a toll on her mental health.
اضطراب ویرانگر به سلامت روانش آسیب زد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «crippling» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crippling