امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crippling

ˈkrɪplɪŋ ˈkrɪplɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crippled
  • شکل سوم:

    crippled
  • سوم‌شخص مفرد:

    cripples

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
فلج‌کننده، کمرشکن، مخرب، ویرانگر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The crippling pain in his leg made it difficult for him to walk.
- درد فلج‌کننده‌ی پایش راه رفتن را برایش سخت کرده بود.
- The crippling anxiety took a toll on her mental health.
- اضطراب ویرانگر به سلامت روانش آسیب زد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crippling

  1. verb Deprive of strength or efficiency; make useless or worthless
    Synonyms: paralyzing, injuring, hurting, incapacitating, immobilizing, stultifying, weakening, mutilating, disabling, marring, impairing, harming, hamstringing, enfeebling, dismembering, debilitating
    Antonyms: helping, supporting, assisting, aiding, strengthening, enabling
  2. verb Hinder action, progress
    Synonyms: mutilating, dismembering
    Antonyms: helping, allowing, encouraging, aiding, assisting
  3. adjective That cripples or disables or incapacitates
    Synonyms: disabling, incapacitating

ارجاع به لغت crippling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crippling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crippling

لغات نزدیک crippling

پیشنهاد بهبود معانی