با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Climax

ˈklaɪmæks ˈklaɪmæks
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
اوج، رأس، قله، منتها درجه، به اوج رسیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The climax of the play was when the conspirators assassinated Julius Caesar.
- اوج (یا فرازگاه) نمایش موقعی بود که توطئه‌گران، ژول سزار را کشتند.
- The battle reached a climax.
- نبرد به اوج رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد climax

  1. noun peak, culmination
    Synonyms: acme, apex, apogee, ascendancy, capsheaf, capstone, climacteric, crest, crowning point, extremity, head, height, highlight, high spot, intensification, limit, maximum, meridian, ne plus ultra, orgasm, payoff, pinnacle, pitch, summit, tiptop, top, turning point, utmost, zenith
    Antonyms: anticlimax, cliffhanger
  2. verb come to top; culminate
    Synonyms: accomplish, achieve, break the record, cap, come, come to a head, conclude, content, crown, end, finish, fulfill, hit high spot, orgasm, peak, please, reach a peak, reach the zenith, rise to crescendo, satisfy, succeed, terminate, top, tower
    Antonyms: delve, dip, drop, fall off

ارجاع به لغت climax

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «climax» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/climax

لغات نزدیک climax

پیشنهاد بهبود معانی