Culmination

ˌkʌlməˈneɪʃn ˌkʌlməˈneɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
اوج، قله، حد اعلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the culmination of his achievements in the world of sports
- اوج کامیابی‌های او در عالم ورزش
- the culmination of years of effort
- سرانجام سالها کوشش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد culmination

  1. noun conclusion; climactic stage
    Synonyms: acme, all the way, apex, apogee, blow off, capper, climax, completion, consummation, critical mass, crown, crowning touch, finale, finish, height, limit, maximum, meridian, ne plus ultra, noon, payoff, peak, perfection, pinnacle, punch line, summit, top, zenith
    Antonyms: beginning, commencement, opening, start

ارجاع به لغت culmination

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «culmination» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/culmination

لغات نزدیک culmination

پیشنهاد بهبود معانی