با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Practice

ˈpræktɪs ˈpræktɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    practiced
  • شکل سوم:

    practiced
  • سوم‌شخص مفرد:

    practices
  • وجه وصفی حال:

    practicing
  • شکل جمع:

    practices

توضیحات

این لغت در انگلیسی بریتانیایی به‌صورتِ practise نوشته می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B2
تمرین کردن، ممارست کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She practises the violin every day.
- او هر روز ویولن تمرین می‌کند.
- He practices basketball everyday.
- هر روز بسکتبال تمرین می‌کند.
verb - transitive verb - intransitive
(به‌ کاری) پرداختن
- She practised medicine for 20 years.
- او ۲۰ سال به طبابت پرداخت.
- How long have you been practising as a dentist?
- چند وقت است که به‌عنوان دندان‌پزشک مشغول به کار هستید؟
verb - transitive
(به‌طور منظم و اغلب بر اساس عرف یا مذهب یا مجموعه‌ای از قوانین یا به‌عنوان عادت) عمل کردن، ادا کردن، انجام دادن
- The new government has promised all citizens the right to practise their religion.
- حکومت جدید به همه‌ی شهروندان وعده داده است که حق دارند آن‌ها به دین خود عمل کنند.
- Practicing safe sex is an important way of avoiding HIV infection.
- برقراری و انجام رابطه‌ی جنسی ایمن یکی از راه‌های مهم برای جلوگیری از ابتلا به HIV است.
noun countable
مشق، ورزش، تمرین، تکرار، ممارست، عمل
- To put our plans into practice requires money as well as hard work.
- به انجام رساندن نقشه‌های ما مستلزم داشتن پول و همچنین کار زیاد است.
- It seemed like a good plan, but in practice it failed.
- به نظر نقشه‌ی خوبی می‌آمد؛ ولی در عمل با شکست مواجه شد.
- to be out of practice
- تمرین نداشتن
- ... night and day there was practice and repetition
- ... شب و روز تمرین و تکرار بود
- piano practice
- تمرین پیانو
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد practice

  1. noun routine, usual procedure
    Synonyms: convenance, convention, custom, fashion, form, habit, habitude, manner, method, mode, praxis, proceeding, process, rule, system, tradition, trick, usage, use, usefulness, utility, way, wont
    Antonyms: abstention, refrain
  2. noun exercise, application
    Synonyms: action, assignment, background, discipline, drill, drilling, effect, experience, homework, iteration, operation, preparation, prepping, recitation, recounting, rehearsal, relating, repetition, seasoning, study, training, tune-up, use, work-out
    Antonyms: ignorance, neglect
  3. noun business; clientele of business
    Synonyms: career, clients, patients, profession, vocation, work
  4. verb repeat action to improve
    Synonyms: become seasoned, build up, discipline, do again, dress, dress rehearse, drill, dry run, exercise, go over, habituate, hone, iterate, polish, prepare, recite, rehearse, run through, shake-down, sharpen, study, train, try out, tune up, walk through, warm up, work, work out
  5. verb carry out; undertake
    Synonyms: apply, carry on, do, engage in, execute, follow, fulfill, function, live up to, observe, perform, ply, pursue, put into effect, specialize in, work at
    Antonyms: cease, forget, halt, neglect, stop

Collocations

Idioms

  • make a practice of

    از روی عادت یا رسم انجام دادن، معمولاً انجام دادن

  • practice makes perfect

    کار نیکو کردن از پر کردن است

  • practice what you preach

    آنچه را که به دیگران پند می‌دهی، خودت هم انجام بده/ اول خودت را اصلاح کن، بعد دیگران را

  • put into practice

    به مرحله‌ی انجام رساندن، جامه‌ی عمل پوشاندن

لغات هم‌خانواده practice

ارجاع به لغت practice

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «practice» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/practice

لغات نزدیک practice

پیشنهاد بهبود معانی