با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Countenance

ˈkaʊntənəns ˈkaʊntənəns
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
سیما، رخ، قیافه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- When I opened the door, the fierce countenance of the landlord came to my view.
- در را که باز کردم، سیمای خشم‌آلود صاحب‌خانه جلویم پدیدار شد.
- a manly countenance
- قیافه‌ای مردانه
verb - transitive
پذیرفتن، رضایت دادن، تأیید کردن، اجازه دادن، مجاز دانستن
- He will not countenance the use of violence by the police.
- او به اعمال خشونت از سوی پلیس رضایت نخواهد داد.
- I will never countenance lying.
- هرگز دروغ‌پردازی را نخواهم پذیرفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد countenance

  1. noun appearance, usually of the face
    Synonyms: aspect, biscuit, cast, demeanor, expression, face, features, gills, kisser, look, looks, map, mask, mien, mug, phizog, physiognomy, poker face, potato, puss, visage
  2. noun self-control
    Synonyms: calmness, composure, presence of mind, self-composure
  3. verb approve, support
    Synonyms: abet, accept, advocate, aid, applaud, approbate, back, bear with, champion, commend, condone, confirm, cope, encourage, endorse, favor, get behind, give green light, give stamp of approval, give the nod, go along with, go for, grin and bear it, handle, help, hold with, invite, live with, nod at, okay, put John Hancock on, put up with, sanction, sign off on, sit still for, smile on, stand for, stomach something, swallow, thumbs up, uphold
    Antonyms: deny, disagree, disapprove, discourage, fight, oppose, refuse

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت countenance

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «countenance» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/countenance

لغات نزدیک countenance

پیشنهاد بهبود معانی