فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cope

koʊp kəʊp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    coped
  • شکل سوم:

    coped
  • سوم شخص مفرد:

    copes
  • وجه وصفی حال:

    coping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive B2
    (با with) از پس (چیزی یا کسی) برآمدن،از عهده برآمدن، فائل آمدن
    • - to cope with a responsibility
    • - از پس مسئولیتی برآمدن
    • - She is ill and cannot cope with household chores.
    • - او بیمار است و از عهده‌ی کارهای منزل برنمی‌آید.
    • - I can't cope with these children!
    • - من حریف این بچه‌ها نمی‌شوم!
    • - Grade schools cannot cope with the increasing numbers of students.
    • - دبستان‌ها نمی‌توانند جوابگوی شمار فزاینده‌ی دانش‌آموزان باشند.
  • پرده، سایبان، آسمانه، آسمان، اتاق
  • verb - transitive
    سوراخ کردن، شکاف ایجاد کردن
  • verb - intransitive
    (با with) باقی ماندن( در رقابت، مسابقه، و مبارزه بانتیجه برد یا مساوی)
  • verb - intransitive
    منسوخ-ملاات کردن، مبارزه کردن
  • noun countable
    جامه ی بلند و گشاد کشیشان
  • verb - transitive
    منسوخ-مواجه شدن (در جنگ)
  • verb - transitive
    منسوخ- تماس گرفتن با
  • verb - transitive
    منسوخ-خوردن، جور کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cope

  1. verb manage, contend
    Synonyms: battle with, buffet, carry on, confront, deal, dispatch, encounter, endure, face, get a handle on, get by, grapple, hack, hack it, handle, hold one’s own, live with, make go of it, make it, make out, make the grade, pit oneself against, rise to occasion, struggle, struggle through, suffer, survive, tangle, tussle, weather, wrestle

ارجاع به لغت cope

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cope» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cope

لغات نزدیک cope

پیشنهاد بهبود معانی