امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Complement

ˈkɑːmpləment ˈkɑːmpləment ˈkɒmpləment ˈkɒmpləment
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    complemented
  • شکل سوم:

    complemented
  • سوم‌شخص مفرد:

    complements
  • وجه وصفی حال:

    complementing
  • شکل جمع:

    complements

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
مکمل، متمم، تکمله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
noun
کلیه، تمامی، مجموعه، همگی، تمامی اعضا، کلیه‌ی خدمه
noun
(ریاضی) (زاویه) متمم
noun
(دستور) متمم، مسند
verb - transitive
کامل کردن، تکمیل کردن، متمم چیزی/کسی بودن
- Physical exercise can be a complement to medical treatment.
- ورزش بدنی می‌تواند مکمل درمان پزشکی باشد.
- Persian and classical music can complement each other.
- موسیقی ایرانی و موسیقی کلاسیک می‌توانند مکمل یکدیگر باشند.
- a full complement of teeth
- یک دست دندان کامل
- Five of the ship's original complement of fifty were dead.
- پنچ نفر از پنجاه نفر خدمه‌ی اولیه‌ی کشتی مرده بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد complement

  1. noun companion, counterpart
    Synonyms: accompaniment, addition, aggregate, augmentation, balance, capacity, completion, consummation, correlate, correlative, counterpart, enhancement, enrichment, entirety, filler, finishing touch, makeweight, pendant, quota, remainder, rest, rounding-off, supplement, total, totality
  2. verb complete
    Synonyms: accomplish, achieve, cap, clinch, conclude, consummate, crown, finish, fulfill, integrate, perfect, round off, top off
    Antonyms: take away

Collocations

  • full complement (of)

    (در مورد یک دست ظرف یا خدمه یا یک دسته‌ی کامل کارمند و غیره) دست کامل، گروه کامل، دسته‌ی بی کم و کاست، ظرفیت تکمیل

ارجاع به لغت complement

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «complement» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/complement

لغات نزدیک complement

پیشنهاد بهبود معانی