با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Mismatch

ˈmɪsmætʃ ˈmɪsmætʃ ˈmɪsmætʃ ˈmɪsmætʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mismatched
  • شکل سوم:

    mismatched
  • سوم شخص مفرد:

    mismatches
  • وجه وصفی حال:

    mismatching
  • شکل جمع:

    mismatches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
ازدواج ناجور، متناسب نبودن، ناجور بودن، به‌هم نخوردن
noun adverb
عدم مطابقت
- It was a mismatch and we lost zero to eight.
- تیمها نابرابر بودند و ما صفر به هشت باختیم.
- He wore mismatched socks.
- او جوراب تا به تا پوشیده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mismatch

  1. noun disparity
    Synonyms: discrepancy, disproportion, dissemblance, dissimilarity, divergence, divergency, diverseness, imbalance, imparity, incongruity, inequality, unevenness

ارجاع به لغت mismatch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mismatch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mismatch

لغات نزدیک mismatch

پیشنهاد بهبود معانی