آخرین به‌روزرسانی:

Mismatch

ˈmɪsmætʃ ˈmɪsmætʃ ˈmɪsmætʃ ˈmɪsmætʃ

گذشته‌ی ساده:

mismatched

شکل سوم:

mismatched

سوم‌شخص مفرد:

mismatches

وجه وصفی حال:

mismatching

شکل جمع:

mismatches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb

ازدواج ناجور، متناسب نبودن، ناجور بودن، به‌هم نخوردن

noun adverb

عدم مطابقت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

It was a mismatch and we lost zero to eight.

تیمها نابرابر بودند و ما صفر به هشت باختیم.

He wore mismatched socks.

او جوراب تا به تا پوشیده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mismatch

  1. noun disparity
    Synonyms:
    inequality imbalance discrepancy dissimilarity incongruity disproportion unevenness divergence divergency diverseness dissemblance imparity

ارجاع به لغت mismatch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mismatch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mismatch

لغات نزدیک mismatch

پیشنهاد بهبود معانی