با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Mosaic

moʊˈzeɪɪk məʊˈzeɪ-ɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mosaicked
  • شکل سوم:

    mosaicked
  • سوم شخص مفرد:

    mosaics
  • وجه وصفی حال:

    mosaicking
  • شکل جمع:

    mosaics

معنی و نمونه‌جمله

noun adjective
وابسته به موسی، موسوی، (با حرف کوچک) موزاییک، با موزاییک آراستن، تکه‌تکه به‌هم پیوستن
- His article is a mosaic of quotations.
- مقاله‌ی او موزاییکی از نقل‌قول‌های گوناگون است‌.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mosaic

  1. noun collage
    Synonyms: checker, montage, motley, patchwork, plaid, tessellation, variegation

ارجاع به لغت mosaic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mosaic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mosaic

لغات نزدیک mosaic

پیشنهاد بهبود معانی