آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱ دی ۱۴۰۴

    Clash

    klæʃ klæʃ

    گذشته‌ی ساده:

    clashed

    شکل سوم:

    clashed

    سوم‌شخص مفرد:

    clashes

    وجه وصفی حال:

    clashing

    معنی clash | جمله با clash

    verb - intransitive C2

    درگیر شدن، روبه‌روی هم قرار گرفتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    The two armies clashed on this field.

    دو ارتش در این میدان با هم درگیر شدند.

    They clashed over who would inherit the family heirlooms.

    آن‌ها بر سر اینکه چه کسی میراث خانوادگی را به ارث می‌برد، با هم درگیر شدند.

    verb - intransitive

    در تضاد بودن، متضاد بودن (نظر و گفته و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    His conservative views clash with her progressive ideals.

    دیدگاه‌های محافظه‌کارانه‌ی او با آرمان‌های مترقی او در تضاد است.

    Their personalities often clash.

    شخصیت آن‌ها اغلب با هم متضاد است.

    verb - intransitive

    ورزش رقابت شدید داشتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The two rival football teams clashed on the field.

    این دو تیم فوتبال رقیب در زمین مسابقه رقابت شدیدی داشتند.

    As the marathon runners reached the last stretch, they clashed.

    با رسیدن دوندگان ماراتن به آخرین مرحله، آن‌ها با هم رقابت شدیدی داشتند.

    verb - intransitive C2

    به هم نیامدن، در تضاد بودن، با هم نخواندن (سبک و رنگ‌ها و غیره)

    The red and pink in her outfit clashed.

    قرمز و صورتی در لباس او به هم نیامدند.

    The neon green and bright orange colors clashed in the painting.

    رنگ‌های سبز نئون و نارنجی روشن در نقاشی با هم در تضاد بودند.

    verb - intransitive C2

    انگلیسی بریتانیایی مقارن شدن، هم‌زمان بودن، تقارن پیدا کردن (دو رویداد و غیره)

    My work meeting clashed with my doctor's appointment.

    جلسه‌ی کاری‌ام با نوبت دکترم مقارن شد.

    Our flights clashed.

    پروازهای ما تقارن پیدا کردند.

    verb - intransitive verb - transitive

    به هم خوردن، به هم زدن (شمشیر و چیزهای فلزی دیگر)

    The swords clashed loudly in the heat of battle.

    شمشیرها در گرماگرم نبرد با صدای بلند به هم خوردند.

    The pots and pans clashed.

    قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها به هم خوردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    When swords clash, blood will also flow.

    هنگامی که شمشیرها به هم بخورند، خون نیز ریخته می‌شود.

    noun countable C2

    برخورد، درگیری، تصادم (میان اشخاص و ارتش‌ها و گروه‌ها و غیره)

    A clash broke out between rival gangs.

    درگیری بین باندهای رقیب شروع شد.

    The clash between them ended in a bloody brawl.

    برخورد بین آن‌ها به کتک‌کاری‌ای خونین ختم شد.

    noun countable C2

    تضاد (نظر و گفته و غیره)

    There was a clash among the members of the board meeting.

    در بین اعضای هیئت‌مدیره تضاد وجود داشت.

    The clash between tradition and modernity is evident in the architecture of the city.

    تضاد سنت و مدرنیته در معماری این شهر مشهود است.

    noun countable

    ورزش رقابت

    The clash between the two teams was intense and exciting.

    رقابت این دو تیم شدید و هیجان‌انگیز بود.

    In the final moments of the clash, one team emerged victorious.

    در لحظات پایانی این رقابت یک تیم پیروز میدان شد.

    noun countable

    تضاد، ناسازگاری، ناهماهنگی (سبک و رنگ‌ها و غیره)

    The clash of metallic and pastel colors created a chaotic look.

    ناسازگاری رنگ‌های متالیک و پاستلی نمایی آشفته ایجاد کرد.

    The new curtains clash with the color of the walls.

    پرده‌های جدید با رنگ دیوارها ناهماهنگی دارند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the clash of red and pink in her outfit

    تضاد قرمز و صورتی در لباس او

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی تقارن، هم‌زمانی (میان رویدادها و کارها و غیره)

    The clash of the holiday party and the final exams created stress for the university students.

    تقارن جشن تعطیلات و امتحانات پایان ترم برای دانشجویان استرس ایجاد کرد.

    The clash of the two meetings caused confusion among the employees.

    هم‌زمانی این دو جلسه باعث سردرگمی کارمندان شد.

    noun countable

    ترق‌ترق، دنگ‌دنگ (صدای برخورد دو چیز فلزی با هم)، چکاچاک (شمشیر)

    With a loud clash, the two metal gates slammed together.

    با صدای ترق‌ترق بلندی، دو در فلزی به هم برخورد کردند.

    The clash of armor could be heard from the battlefield.

    صدای برخورد زره‌ها از میدان نبرد شنیده می‌شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The clash of pots and pans.

    ترق‌ترق قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها

    the clash of swords

    چکاچاک شمشیرها

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد clash

    1. noun disagreement or fight, often brief
      Synonyms:
      argument fight disagreement conflict dispute encounter opposition collision crash impact bump shock jar misunderstanding difference of opinion row run-in set-to fracas brawl rift rupture brush engagement skirmish confrontation discord discordance disharmony scrap mix up melee broil rumpus smash jolt jam affray battle fray scrimmage concussion donnybrook riot showdown break embroilment jump have a go at each other wallop
    1. verb hit with a loud noise
      Synonyms:
      hit smash crash bang collide bump shock rattle clatter clang clank jolt jar grate grind scrap wallop jangle prang scrimmage
    1. verb fight about, often verbally
      Synonyms:
      argue disagree quarrel differ conflict contend row wrangle fight about combat battle grapple brawl cross swords encounter mix it up war fret grate gall try buck bang heads raise cain
      Antonyms:
      agree
    1. verb do not match
      Synonyms:
      differ contrast conflict disaccord mismatch be dissimilar not go with disharmonize discord
      Antonyms:
      match
    1. verb to strike together with a loud, harsh noise
      Synonyms:
      crash smash
    1. noun collision
      Synonyms:
      crash collision clang clangor encounter conflict contrariety impact clangour smash eris interference clangoring opposition clank
    1. noun a discussion, often heated, in which a difference of opinion is expressed
      Synonyms:
      altercation argument bicker contention controversy debate difficulty disagreement dispute fight polemic quarrel run-in spat squabble tiff word wrangle hassle rhubarb tangle
    1. noun a brief, hostile exposure to or contact with something such as danger or opposition
      Synonyms:
      brush encounter skirmish run-in

    Collocations

    colours clash

    رنگ‌ها به هم نمی‌آیند / رنگ‌ها متضاد هستند

    head-on clash

    برخورد رو در رو / تصادف شاخ به شاخ

    سوال‌های رایج clash

    گذشته‌ی ساده clash چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده clash در زبان انگلیسی clashed است.

    شکل سوم clash چی میشه؟

    شکل سوم clash در زبان انگلیسی clashed است.

    وجه وصفی حال clash چی میشه؟

    وجه وصفی حال clash در زبان انگلیسی clashing است.

    سوم‌شخص مفرد clash چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد clash در زبان انگلیسی clashes است.

    ارجاع به لغت clash

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «clash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/clash

    لغات نزدیک clash

    • - claro
    • - clary sage
    • - clash
    • - clashing
    • - clasp
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    whisperer whether or not vet vocal tract venerableness v used ural exhaust unite in that case oval no matter any way you slice it upcoming غلبه غلو کردن قلوه‌سنگ قیلوله فغان صلیب حوالی حواله گل گوشت چرخ‌کرده بیغوله قیل‌وقال قدر قرابت غربت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.