با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Clash

klæʃ klæʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    clashed
  • شکل سوم:

    clashed
  • سوم‌شخص مفرد:

    clashes
  • وجه وصفی حال:

    clashing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2
درگیر شدن، روبه‌روی هم قرار گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The two armies clashed on this field.
- دو ارتش در این میدان با هم درگیر شدند.
- They clashed over who would inherit the family heirlooms.
- آن‌ها بر سر اینکه چه کسی میراث خانوادگی را به ارث می‌برد، با هم درگیر شدند.
verb - intransitive
در تضاد بودن، متضاد بودن (نظر و گفته و غیره)
- His conservative views clash with her progressive ideals.
- دیدگاه‌های محافظه‌کارانه‌ی او با آرمان‌های مترقی او در تضاد است.
- Their personalities often clash.
- شخصیت آن‌ها اغلب با هم متضاد است.
verb - intransitive
ورزش رقابت شدید داشتن
- The two rival football teams clashed on the field.
- این دو تیم فوتبال رقیب در زمین مسابقه رقابت شدیدی داشتند.
- As the marathon runners reached the last stretch, they clashed.
- با رسیدن دوندگان ماراتن به آخرین مرحله، آن‌ها با هم رقابت شدیدی داشتند.
verb - intransitive C2
به هم نیامدن، در تضاد بودن، با هم نخواندن (سبک و رنگ‌ها و غیره)
- The red and pink in her outfit clashed.
- قرمز و صورتی در لباس او به هم نیامدند.
- The neon green and bright orange colors clashed in the painting.
- رنگ‌های سبز نئون و نارنجی روشن در نقاشی با هم در تضاد بودند.
verb - intransitive C2
انگلیسی بریتانیایی مقارن شدن، هم‌زمان بودن، تقارن پیدا کردن (دو رویداد و غیره)
- My work meeting clashed with my doctor's appointment.
- جلسه‌ی کاری‌ام با نوبت دکترم مقارن شد.
- Our flights clashed.
- پروازهای ما تقارن پیدا کردند.
verb - intransitive verb - transitive
به هم خوردن، به هم زدن (شمشیر و چیزهای فلزی دیگر)
- The swords clashed loudly in the heat of battle.
- شمشیرها در گرماگرم نبرد با صدای بلند به هم خوردند.
- The pots and pans clashed.
- قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها به هم خوردند.
- When swords clash, blood will also flow.
- هنگامی که شمشیرها به هم بخورند، خون نیز ریخته می‌شود.
noun countable C2
برخورد، درگیری، تصادم (میان اشخاص و ارتش‌ها و گروه‌ها و غیره)
- A clash broke out between rival gangs.
- درگیری بین باندهای رقیب شروع شد.
- The clash between them ended in a bloody brawl.
- برخورد بین آن‌ها به کتک‌کاری‌ای خونین ختم شد.
noun countable C2
تضاد (نظر و گفته و غیره)
- There was a clash among the members of the board meeting.
- در بین اعضای هیئت‌مدیره تضاد وجود داشت.
- The clash between tradition and modernity is evident in the architecture of the city.
- تضاد سنت و مدرنیته در معماری این شهر مشهود است.
noun countable
ورزش رقابت
- The clash between the two teams was intense and exciting.
- رقابت این دو تیم شدید و هیجان‌انگیز بود.
- In the final moments of the clash, one team emerged victorious.
- در لحظات پایانی این رقابت یک تیم پیروز میدان شد.
noun countable
تضاد، ناسازگاری (سبک و رنگ‌ها و غیره)
- the clash of red and pink in her outfit
- تضاد قرمز و صورتی در لباس او
- The clash of metallic and pastel colors created a chaotic look.
- ناسازگاری رنگ‌های متالیک و پاستلی نمایی آشفته ایجاد کرد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی تقارن، هم‌زمانی (میان رویدادها و کارها و غیره)
- The clash of the holiday party and the final exams created stress for the university students.
- تقارن جشن تعطیلات و امتحانات پایان ترم برای دانشجویان استرس ایجاد کرد.
- The clash of the two meetings caused confusion among the employees.
- هم‌زمانی این دو جلسه باعث سردرگمی کارمندان شد.
noun countable
ترق‌ترق، دنگ‌دنگ (صدای برخورد دو چیز فلزی با هم)، چکاچاک (شمشیر)
- The clash of pots and pans.
- ترق‌ترق قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها
- the clash of swords
- چکاچاک شمشیرها
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clash

  1. noun disagreement or fight, often brief
    Synonyms: affray, argument, battle, brawl, break, broil, brush, bump, collision, concussion, conflict, confrontation, crash, difference of opinion, discord, discordance, disharmony, dispute, donnybrook, embroilment, encounter, engagement, fracas, fray, have a go at each other, impact, jam, jar, jolt, jump, melee, misunderstanding, mix up, opposition, rift, riot, row, rumpus, run-in, rupture, scrap, scrimmage, set-to, shock, showdown, skirmish, smash, wallop
  2. verb hit with a loud noise
    Synonyms: bang, bump, clang, clank, clatter, collide, crash, grate, grind, jangle, jar, jolt, prang, rattle, scrap, scrimmage, shock, smash, wallop
  3. verb fight about, often verbally
    Synonyms: argue, bang heads, battle, brawl, buck, combat, conflict, contend, cross swords, differ, disagree, encounter, feud, fret, gall, grapple, grate, mix it up, quarrel, raise Cain, row, try, war, wrangle
    Antonyms: agree
  4. verb do not match
    Synonyms: be dissimilar, conflict, contrast, differ, disaccord, discord, disharmonize, mismatch, not go with
    Antonyms: match

ارجاع به لغت clash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clash

لغات نزدیک clash

پیشنهاد بهبود معانی