با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bribe

braɪb braɪb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bribed
  • شکل سوم:

    bribed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bribes
  • وجه وصفی حال:

    bribing
  • شکل جمع:

    bribes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
رشوه دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He tried to bribe the judge.
- کوشید به قاضی رشوه بدهد.
- The company attempted to bribe the inspector.
- این شرکت تلاش کرد به بازرس رشوه بدهد.
noun countable C1
رشوه
- The employee admitted that he had been receiving bribes.
- کارمند اعتراف کرد که رشوه می‌گرفته است.
- The police officer was accused of taking a bribe.
- این افسر پلیس به دریافت رشوه متهم بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bribe

  1. noun payoff to influence illegal or wrong activity
    Synonyms: allurement, bait, blackmail, buyoff, compensation, contract, corrupting gift, corrupt money, enticement, envelope, feedbag, fringe benefit, gift, goody, graft, gratuity, gravy, grease, hush money, ice, incentive, inducement, influence peddling, kickback, lagniappe, lure, payola, perk, perquisite, present, price, protection, remuneration, reward, sop, sweetener, sweetening, take
  2. verb request silence, action, or inaction for money
    Synonyms: approach, buy, buy back, buy off, coax, corrupt, do business, entice, fix, get at, get to, grease palm, influence, instigate, lubricate, lure, make a deal, oil palm, pay off, pervert, reward, seduce, soap, square, suborn, sugar, sweeten the pot, take care of, tamper, tempt, tip

ارجاع به لغت bribe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bribe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bribe

لغات نزدیک bribe

پیشنهاد بهبود معانی