آخرین به‌روزرسانی:

Given

ˈɡɪvn ˈɡɪvn

مصدر:

give

گذشته‌ی ساده:

gave

وجه وصفی حال:

giving

شکل جمع:

givens

صفت تفضیلی:

more given

صفت عالی:

most given

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

شکل سوم فعل Give

They had already given the keys to the landlord.

آن‌ها قبلاً کلیدها را به صاحب‌خانه داده بودند.

The prize will be given to the winner.

جایزه به برنده داده خواهد شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the given promises

قول‌های داده‌شده

preposition

با توجه به، نظر به، با در نظر گرفتن، با علم به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

Given that it was her first performance, she did very well.

با در نظر گرفتن اینکه اولین اجرای او بود، بسیار خوب عمل کرد.

Given that he’s allergic, we should avoid peanuts.

با توجه به اینکه او حساسیت دارد، باید از بادام‌زمینی پرهیز کنیم.

adjective

معین، معلوم، مقررشده، مشخص‌شده، ازپیش‌تعیین‌شده

There’s only a limited number of people allowed in the room at any given moment.

در هر لحظه‌ی مشخص، فقط تعداد محدودی از افراد اجازه‌ی ورود به اتاق دارند.

At a given temperature, water starts to boil.

در دمای معینی، آب شروع به جوشیدن می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The meeting will start at a given time tomorrow.

جلسه در زمان مقررشده‌ی فردا آغاز خواهد شد.

at a given date

در تاریخ معین

adjective

(be given to) عادت داشتن، اهل چیزی بودن، معمولاً کاری انجام دادن

He is given to lying.

عادت به دروغ گفتن دارد.

The teacher is not given to praising students.

آن معلم اهل تعریف‌کردن از دانش‌آموزان نیست.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I’m not usually given to superstition, but that dream was strange.

من معمولاً آدم خرافاتی‌ای نیستم، اما آن خواب عجیب بود.

noun countable

قطعی، مسلم، بدیهی، مفروض

It is given that the two lines are parallel.

فرض آنست که آن دو خط موازی هستند.

They treated his loyalty as a given.

وفاداری او را امری بدیهی تلقی می‌کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

In this field, long hours are a given.

در این حرفه، ساعات کاری طولانی واقعیتی قطعی است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد given

  1. adjective likely
    Synonyms:
    prone liable apt inclined disposed addicted obsessed accustomed habituated inured
  1. noun an assumption that is taken for granted
    Synonyms:
    presumption precondition

Collocations

be given to understand

حالی کردن یا شدن، فهماندن

be given a grade

نمره گرفتن، نمره داده شدن

be given the chance

فرصت یافتن/شانس داده شدن

be given learning

آموزش دیدن

be given leave

مرخصی داده شدن، اجازه داده شدن

Collocations بیشتر

be given a sentence

حکم دریافت کردن، محکوم شدن

be given a yellow card

کارت زرد گرفتن

Idioms

ask and it shall be given to you; seek and you shall find

بخواه تا به تو داده شود؛ جستجو کن تا بیابی.

given to

عادت داشتن به‌، علاقه داشتن به

ارجاع به لغت given

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «given» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/given

لغات نزدیک given

پیشنهاد بهبود معانی