ادبی بیدلودماغی، بیحالی، ملالت، بیحوصلگی، خستگی (فکری و روحی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She tried to fight off the ennui that washed over her during the mundane office meetings
سعی میکرد با بیدلودماغیای که در جلسات اداری روزمره بر او چیره میشد سروکله بزند.
As the summer heat dragged on, a sense of ennui settled over the town.
با طولانی شدن گرمای تابستان، حس بیحالی در شهر حاکم شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «ennui» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ennui