گذشتهی ساده:
frayedشکل سوم:
frayedسومشخص مفرد:
fraysوجه وصفی حال:
fraying(قدیمی) ترساندن، هراساندن
نبرد، جنگ، پیکار، مبارزه، رقابت، دعوا، نزاع، جروبحث، مشاجره
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
enter the fray
(مجازی) وارد دعوا شدن
(لباس) رفتن، نخنما شدن، (طناب) پوسیدن
(اعصاب) فرسوده شدن
(لباس، طناب و غیره) پوساندن، بردن
(اعصاب) فرسودن
frayed nerves/tempers
اعصاب خراب، اعصاب داغون
Tempers are getting frayed.
تحملها کم شده است، اعصاب همه داغون شده است.
(رابطه) خراب شدن، تیره شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fray» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fray