آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۱ خرداد ۱۴۰۴

    Conflict

    ˈkɑːnflɪkt kənˈflɪkt ˈkɒnflɪkt kənˈflɪkt

    گذشته‌ی ساده:

    conflicted

    شکل سوم:

    conflicted

    سوم‌شخص مفرد:

    conflicts

    وجه وصفی حال:

    conflicting

    شکل جمع:

    conflicts

    معنی conflict | جمله با conflict

    noun countable uncountable B2

    تعارض، کشمکش، اختلاف، ناسازگاری، تقابل (بین نظرات یا عقاید مختلف مردم)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    The conflict between management and the employees led to a strike.

    ناسازگاری بین مدیریت و کارکنان به اعتصاب منجر شد.

    Their marriage was full of conflict over how to raise the children.

    ازدواجشان پر از اختلاف درباره‌ی نحوه‌ی تربیت بچه‌ها بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    conflict of interests

    تضاد منافع

    the conflict between workers and employers

    ناسازگاری کارگران و کارفرمایان

    the conflict of motives

    تعارض انگیزه‌ها

    an inner conflict

    کشمکش درونی

    noun countable uncountable B2

    درگیری، نزاع، برخورد، ستیز، جنگ (بین کشورها یا گروه‌ها)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The conflict between the two nations resulted in a lengthy war.

    ستیز میان دو کشور به جنگی طولانی منتج شد.

    Thousands of civilians were displaced by the conflict.

    هزاران غیرنظامی در اثر درگیری آواره شدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    countries involved in armed conflict

    کشورهای گرفتار ستیز مسلحانه

    noun countable uncountable

    تناقض، تضاد، ناهمخوانی، تعارض، ناسازگاری، عدم تطابق

    Her religious beliefs sometimes come into conflict with her work responsibilities.

    باورهای مذهبی او گاهی با مسئولیت‌های شغلی‌اش در تعارض قرار می‌گیرند.

    The witness’s statement was in conflict with the evidence.

    اظهارات شاهد با شواهد در تناقض بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    There is a fundamental conflict between their goals and ours.

    بین اهداف آن‌ها و اهداف ما تضادی بنیادین وجود دارد.

    the eternal conflict of right and wrong

    ستیز ابدی حق و باطل

    verb - intransitive

    ناسازگار بودن، در تضاد بودن، کشمکش داشتن، نفی کردن، منافات داشتن، مغایرت داشتن

    Ideas that conflict.

    عقایدی که با هم منافات دارند.

    His explanation conflicted with what he had told me before.

    توضیح او با آنچه قبلاً به من گفته بود، مغایرت داشت.

    verb - intransitive

    جنگیدن، مبارزه کردن، ستیز کردن، ناسازگار بودن، توافق نداشتن، تضاد داشتن، در تضاد بودن

    The team members conflicted on which strategy to for the upcoming game.

    اعضای تیم درمورد اینکه برای بازی پیش رو کدام استراتژی را دنبال کنند، توافق نداشتند.

    The students conflicted over which topic to choose for their group presentation.

    دانش‌آموزان بر سر اینکه برای ارائه‌ی گروهی‌شان کدام موضوع را انتخاب کنند، در تضاد بودند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد conflict

    1. noun fight, warfare
      Synonyms:
      war battle fight combat struggle competition rivalry contest clash encounter engagement strife contention fray fracas collision set-to striving emulation tug-of-war
      Antonyms:
      peace agreement calm concord stability
    1. noun disagreement, discord
      Synonyms:
      disagreement discord difference dispute dissension opposition contention friction strife hostility animosity antagonism competition contest variance fuss hassle row fracas flap brush set-to run-in fray ruckus dissidence faction factionalism disunity divided loyalties disaccord interference affray meeting concours dance bad blood
      Antonyms:
      agreement harmony accord peace concord
    1. verb be at odds
      Synonyms:
      disagree differ clash oppose fight contend contest struggle vary discord disharmonize disturb collide jar mismatch scrap tangle brawl strive combat contrast harmonize slug bump heads with lock horns with cross swords with square off with run against tide romp
      Antonyms:
      agree be calm

    Collocations

    bring into conflict

    دچار کشمکش کردن، جنگاندن

    come into conflict (with)

    در افتادن (با)، درگیر شدن (با)، هم‌ستیز شدن (با)

    in conflict (with)

    درگیر (با)، هم‌ستیز (با)، در تعارض (با)

    لغات هم‌خانواده conflict

    noun
    conflict
    adjective
    conflicting
    verb - intransitive
    conflict

    سوال‌های رایج conflict

    گذشته‌ی ساده conflict چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده conflict در زبان انگلیسی conflicted است.

    شکل سوم conflict چی میشه؟

    شکل سوم conflict در زبان انگلیسی conflicted است.

    شکل جمع conflict چی میشه؟

    شکل جمع conflict در زبان انگلیسی conflicts است.

    وجه وصفی حال conflict چی میشه؟

    وجه وصفی حال conflict در زبان انگلیسی conflicting است.

    سوم‌شخص مفرد conflict چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد conflict در زبان انگلیسی conflicts است.

    ارجاع به لغت conflict

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «conflict» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/conflict

    لغات نزدیک conflict

    • - conflate
    • - conflation
    • - conflict
    • - conflict of interest
    • - conflict of opinion
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.