با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Conflict

ˈkɑːnflɪkt kənˈflɪkt ˈkɒnflɪkt kənˈflɪkt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    conflicted
  • شکل سوم:

    conflicted
  • سوم‌شخص مفرد:

    conflicts
  • وجه وصفی حال:

    conflicting
  • شکل جمع:

    conflicts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
ستیز، کشاکش، کشمکش، نبرد، برخورد، ناسازگاری، تضاد، مغایرت، منافات، اختلاف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The conflict between the two nations resulted in a lengthy war.
- ستیز میان دو کشور به جنگی طولانی منتج شد.
- The conflict between management and the employees led to a strike.
- ناسازگاری بین مدیریت و کارکنان به اعتصاب منجر شد.
- the eternal conflict of right and wrong
- ستیز ابدی حق و باطل
- conflict of interests
- تضاد منافع
- the conflict between workers and employers
- ناسازگاری کارگران و کارفرمایان
- countries involved in armed conflict
- کشورهای گرفتار ستیز مسلحانه
- the conflict of motives
- تعارض انگیزه‌ها
- an inner conflict
- کشمکش درونی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
ناسازگار بودن، در تضاد بودن، کشمکش داشتن، نفی کردن، منافات داشتن، مغایرت داشتن
- Ideas that conflict.
- عقایدی که با هم منافات دارند.
- His explanation conflicted with what he had told me before.
- توضیح او با آنچه قبلاً به من گفته بود، مغایرت داشت.
verb - intransitive
جنگیدن، مبارزه کردن، ستیز کردن، ناسازگار بودن، توافق نداشتن، تضاد داشتن، در تضاد بودن
- The team members conflicted on which strategy to for the upcoming game.
- اعضای تیم درمورد اینکه برای بازی پیش رو کدام استراتژی را دنبال کنند، توافق نداشتند.
- The students conflicted over which topic to choose for their group presentation.
- دانش‌آموزان بر سر اینکه برای ارائه‌ی گروهی‌شان کدام موضوع را انتخاب کنند، در تضاد بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد conflict

  1. noun fight, warfare
    Synonyms: battle, clash, collision, combat, competition, contention, contest, emulation, encounter, engagement, fracas, fray, rivalry, set-to, strife, striving, struggle, tug-of-war, war
    Antonyms: agreement, calm, concord, peace, stability
  2. noun disagreement, discord
    Synonyms: affray, animosity, antagonism, bad blood, brush, competition, concours, contention, contest, dance, difference, disaccord, dispute, dissension, dissent, dissidence, disunity, divided loyalties, faction, factionalism, flap, fray, friction, fuss, hassle, hostility, interference, meeting, opposition, row, ruckus, run-in, set-to, strife, variance
    Antonyms: accord, agreement, concord, harmony, peace
  3. verb be at odds
    Synonyms: brawl, bump heads with, clash, collide, combat, contend, contest, contrast, cross swords with, differ, disaccord, disagree, discord, disharmonize, disturb, fight, interfere, jar, lock horns with, mismatch, oppose, romp, run against tide, scrap, slug, square off with, strive, struggle, tangle, vary
    Antonyms: agree, be calm, harmonize

Collocations

لغات هم‌خانواده conflict

  • noun
    conflict
  • adjective
    conflicting
  • verb - intransitive
    conflict

ارجاع به لغت conflict

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «conflict» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/conflict

لغات نزدیک conflict

پیشنهاد بهبود معانی