با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Conflate

kənˈfleɪt kənˈfleɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    conflated
  • شکل سوم:

    conflated
  • سوم شخص مفرد:

    conflates
  • وجه وصفی حال:

    conflating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
درهم آمیختن، تلفیق کردن
- The editor suggested we conflate these two chapters.
- ویراستار پیشنهاد کرد که این دو فصل را درهم بیامیزیم.
- The professor conflated two different theories to create a new framework.
- پروفسور برای ایجاد چارچوبی جدید، دو نظریه‌ی متفاوت را با هم تلفیق کرد.
verb - transitive
اشتباه گرفتن (چیزی با چیز دیگر)
- Don't conflate the two issues, they are completely unrelated.
- این دو موضوع را با هم اشتباه نگیرید، آن‌ها کاملاً غیرمرتبط هستند.
- He conflated me.
- من را اشتباه گرفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد conflate

  1. verb Mix together different elements
    Synonyms: blend, flux, mix, commingle, immix, fuse, coalesce, meld, combine, merge

ارجاع به لغت conflate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «conflate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/conflate

لغات نزدیک conflate

پیشنهاد بهبود معانی