فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Conflate

kənˈfleɪt kənˈfleɪt

گذشته‌ی ساده:

conflated

شکل سوم:

conflated

سوم‌شخص مفرد:

conflates

وجه وصفی حال:

conflating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

درهم آمیختن، تلفیق کردن

The editor suggested we conflate these two chapters.

ویراستار پیشنهاد کرد که این دو فصل را درهم بیامیزیم.

The professor conflated two different theories to create a new framework.

پروفسور برای ایجاد چارچوبی جدید، دو نظریه‌ی متفاوت را با هم تلفیق کرد.

verb - transitive

اشتباه گرفتن (چیزی با چیز دیگر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Don't conflate the two issues, they are completely unrelated.

این دو موضوع را با هم اشتباه نگیرید، آن‌ها کاملاً غیرمرتبط هستند.

He conflated me.

من را اشتباه گرفت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد conflate

  1. verb mix together different elements
    Synonyms:
    mix combine merge blend fuse meld commingle coalesce flux immix

ارجاع به لغت conflate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «conflate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/conflate

لغات نزدیک conflate

پیشنهاد بهبود معانی