گذشتهی ساده:
conflatedشکل سوم:
conflatedسومشخص مفرد:
conflatesوجه وصفی حال:
conflatingدرهم آمیختن، تلفیق کردن
The editor suggested we conflate these two chapters.
ویراستار پیشنهاد کرد که این دو فصل را درهم بیامیزیم.
The professor conflated two different theories to create a new framework.
پروفسور برای ایجاد چارچوبی جدید، دو نظریهی متفاوت را با هم تلفیق کرد.
اشتباه گرفتن (چیزی با چیز دیگر)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Don't conflate the two issues, they are completely unrelated.
این دو موضوع را با هم اشتباه نگیرید، آنها کاملاً غیرمرتبط هستند.
He conflated me.
من را اشتباه گرفت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «conflate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/conflate