با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Contrast

kənˈtræst ˈkɑːntræst ˈkɒntrɑːst kənˈtrɑːst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    contrasted
  • شکل سوم:

    contrasted
  • سوم‌شخص مفرد:

    contrasts
  • وجه وصفی حال:

    contrasting
  • شکل جمع:

    contrasts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
(شخص یا چیز) متفاوت، برابر نهشته، تفاوت (به ویژه بین دو چیز مورد مقایسه)، مقایسه، تقابل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- to compare and contrast
- وجوه تشابه و تمایز را نشان دادن
- the noticeable contrast between those two countries
- تفاوت چشمگیر بین آن دو کشور
noun uncountable
(نقاشی و تصویر تلویزیونی و سینمایی و غیره) تضاد، کنتراست (میزان تضاد بین دو رنگ و غیره)، پادنمایی
verb - transitive
(با: with) تضاد داشتن (با)، مغایر بودن با
- His deeds contrasted with his words.
- رفتار او با حرف‌هایش تضاد داشت.
verb - intransitive
کنتراست ایجاد کردن، تضاد ایجاد کردن
verb - transitive
مقایسه کردن (برای نشان دادن تفاوت ها)، همسنجی کردن، برابر هم گذاشتن
- He contrasted the two poems.
- او آن دو شعر را هم‌سنجی کرد.
- contrast lighting
- نورپردازی دارای کنتراست
- contrastive grammar
- دستور مقابله‌ای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد contrast

  1. noun difference
    Synonyms: adverse, antithesis, comparison, contradiction, contradistinction, contraposition, contrariety, converse, differentiation, disagreement, disparity, dissimilarity, dissimilitude, distinction, divergence, diversity, foil, heterogeneity, incompatibility, incongruousness, inconsistency, inequality, inverse, oppositeness, opposition, reverse, unlikeness, variance, variation
    Antonyms: agreement, conformity, copy, equality, facsimile, homogeneousness, likeness, similarity, uniformity, unity
  2. verb compare, differ
    Synonyms: balance, be a foil to, be contrary to, be dissimilar, be diverse, be unlike, be variable, bracket, collate, conflict, contradict, depart, deviate, differentiate, disagree, distinguish, diverge, hang, hold a candle to, match up, mismatch, oppose, separate, set in opposition, set off, stack up against, stand out, vary, weigh
    Antonyms: accord, agree, be alike, be equal, be similar, coincide, concur, conform

Collocations

لغات هم‌خانواده contrast

  • noun
    contrast
  • adjective
    contrasting
  • verb - transitive
    contrast

ارجاع به لغت contrast

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contrast» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/contrast

لغات نزدیک contrast

پیشنهاد بهبود معانی