فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sheriff

ˈʃerɪf ˈʃerɪf

شکل جمع:

sheriffs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

(ایالات متحده) کلانتر (مسئول اجرای احکام دادگاه‌ها و نظارت بر رعایت قوانین در شهرستانی خاص)

The sheriff is responsible for maintaining law and order in the county.

کلانتر مسئول حفظ نظم و قانون در شهرستان است.

The sheriff arrived at the scene of the crime shortly after the call was made

بلافاصله پس‌از تماس، کلانتر در محل وقوع جرم حاضر شد.

noun countable

(انگلستان و ولز) نماینده‌ی سلطنتی (مقامی رسمی و تشریفاتی که به نمایندگی از پادشاه یا ملکه در یک شهرستان منصوب می‌شود)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

In England, the sheriff's role is largely ceremonial and symbolic.

در انگلستان، نقش نماینده‌ی سلطنتی عمدتاً تشریفاتی و نمادین است.

The duties of the sheriff now include attending public ceremonies and supporting charitable causes.

وظایف کنونی نماینده‌ی سلطنتی شامل حضور در مراسم‌های عمومی و حمایت از امور خیریه است.

noun countable

(اسکاتلند) قاضی ارشد شهرستان، قاضی عالی‌رتبه‌ی شهرستان

In Scotland, a sheriff handles both civil and criminal cases within the county.

در اسکاتلند، قاضی ارشد به پرونده‌های مدنی و کیفری شهرستان رسیدگی می‌کند.

She was appointed as a sheriff after years of legal experience and public service.

پس‌از سال‌ها تجربه‌ی حقوقی و خدمت عمومی، به‌عنوان قاضی ارشد منصوب شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sheriff

  1. noun
    Synonyms:
    officer peace officer constable marshal reeve county officer county administrator

ارجاع به لغت sheriff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sheriff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sheriff

لغات نزدیک sheriff

پیشنهاد بهبود معانی