زمین خوردن، نقش بر زمین شدن، به زمین کوبیده شدن
He tried to jump over the fence but bit the dust badly.
سعی کرد از روی حصار بپرد اما بدجور زمین خورد.
Another cyclist bit the dust on that slippery road.
دوچرخهسواری دیگر هم در آن جادهی لغزنده زمین خورد.
مردن، کشته شدن، جان دادن، فوت کردن، به دیار باقی شتافتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He joked that if he bites the dust, he wants his cat to inherit everything.
شوخی میکرد که اگر مرد، دلش میخواهد گربهاش وارث همهچیز باشد.
Thousands bit the dust during the war.
هزاران نفر درطول جنگ جان دادند.
شکست خوردن، نابود شدن، به فنا رفتن، بر باد رفتن
Many relationships bite the dust under pressure.
خیلی از روابط تحت فشار به آخر خط میرسند.
The reform plan bit the dust because it lacked public support.
طرح اصلاحات بهدلیل فقدان حمایت مردمی به شکست انجامید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bite the dust» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bite-the-dust