با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Slay

sleɪ sleɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    slew
  • شکل سوم:

    slain
  • سوم شخص مفرد:

    slays
  • وجه وصفی حال:

    slaying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
با خشونت کشتن، به قتل رساندن، کشتار کردن، ذبح کردن
- Either die or slay.
- یا بمیر یا بمیران.
- Sohrab was slain by his own father, Rustam.
- سهراب به دست پدرش رستم کشته شد.
- He slays the girls with his soft songs.
- با آوازهای ملایم خود دخترها را می‌کشد.
- I am slain by her black eyes.
- کشته‌ی چشمان سیاه او هستم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slay

  1. verb kill
    Synonyms: annihilate, assassinate, butcher, cut off, destroy, dispatch, do, do away with, do in, down, eliminate, erase, execute, exterminate, finish, hit, knock off, liquidate, massacre, murder, neutralize, put away, rub out, slaughter, snuff, waste
    Antonyms: bear, create, give birth

ارجاع به لغت slay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «slay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slay

لغات نزدیک slay

پیشنهاد بهبود معانی