گذشتهی ساده:
desolatedشکل سوم:
desolatedسومشخص مفرد:
desolatesوجه وصفی حال:
desolatingصفت تفضیلی:
more desolateصفت عالی:
most desolateخالی از سکنه، چول، پرت، سوت و کور، متروک، متروکه، واهشته
a desolate house
خانهی متروکه
تنها، تک، یکه و تنها، بیکس
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
after the death of her husband, she felt completely desolate.
پس از مرگ شوهرش کاملاً احساس بیکسی میکرد.
خراب، ویران، غیرقابلسکنی، درحال ویرانی، بهصورت مخروبه
the city's most desolate neighborhood
ویرانهترین محلهی شهر
مسکین، فلاکتزده، بینوا، درمانده، فلاکتبار، زار
the weak and the desolate
ناتوانان و مسکینان
I am tired of this desolate life.
از این زندگی فلاکتبار خستهام.
His departure made his mother desolate.
رفتن او مادرش را غمزده کرد.
مخروبه کردن، چول کردن، خالی از سکنه کردن، سوت و کور کردن، واهشته کردن
The city was desolated by two earthquakes.
دو زمین لرزه شهر را ویران کرد.
غیرقابل زیست کردن، ترک کردن، گذاشتن و رفتن، دچار هجران کردن
the desolated wives whose husbands had gone to the front
زنهای بیکس که شوهرانشان به جهبه رفته بودند
فلاکتزده کردن، مفلوک کردن، به حال زار درآوردن، درمانده کردن، مسکین کردن، بینوا کردن
They were desolated by the death of their son.
مرگ پسرشان پشت آنها را شکست.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «desolate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/desolate