فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fraught

frɒːt frɔːt

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective

پر، مملو، دارا، همراه، ملازم، بار شده

noun adjective

بار، کرایه، بار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The voyage was fraught with danger.

سفر دریایی پرمخاطره بود.

A silence fraught with meaning.

سکوتی که پرمعنی بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She looked lean and fraught.

او لاغر و شوریده به نظر می‌رسید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fraught

  1. adjective full of
    Synonyms:
    filled full laden replete stuffed heavy abounding attended bristling charged
    Antonyms:
    empty

ارجاع به لغت fraught

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fraught» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fraught

لغات نزدیک fraught

پیشنهاد بهبود معانی