پر، مملو، دارا، همراه، ملازم، بار شده
بار، کرایه، بار کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The voyage was fraught with danger.
سفر دریایی پرمخاطره بود.
A silence fraught with meaning.
سکوتی که پرمعنی بود.
She looked lean and fraught.
او لاغر و شوریده به نظر میرسید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fraught» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fraught