فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Fraught

frɒːt frɔːt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective
    پر، مملو، دارا، همراه، ملازم، بار شده
  • noun adjective
    بار، کرایه، بار کردن
    • - The voyage was fraught with danger.
    • - سفر دریایی پرمخاطره بود.
    • - A silence fraught with meaning.
    • - سکوتی که پرمعنی بود.
    • - She looked lean and fraught.
    • - او لاغر و شوریده به نظر می‌رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fraught

  1. adjective full of
    Synonyms: abounding, attended, bristling, charged, filled, heavy, laden, replete, stuffed
    Antonyms: empty

ارجاع به لغت fraught

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fraught» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fraught

لغات نزدیک fraught

پیشنهاد بهبود معانی