با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Charged

American: tʃɑːrdʒd British: tʃɑːdʒd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    charges
  • وجه وصفی حال:

    charging
  • صفت تفضیلی:

    more charged
  • صفت عالی:

    most charged

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
پرهیجان، سرشار از هیجان، پرتنش، پرمشکل، پراضطراب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He spoke in a voice charged with emotion.
- با صدایی سرشار از هیجان سخن می‌گفت.
- The meeting was emotionally charged.
- جلسه از نظر احساسی، پرهیجان بود.
adjective
(مهندسی برق) باردار، شارژشده، پرشده
- a charged battery
- باتری شارژشده
- mobility of a charged particle
- تحرک ذره‌ی باردار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد charged

  1. adjective bought but not paid for
    Synonyms: debited, on credit, on account, put on one's account, owing, owed
  2. adjective loaded
    Synonyms: laden, filled, suffused, fraught, permeated, saturated, pervaded, imbued, intense, emotional, full
  3. adjective accused
    Synonyms: taxed, confronted with, arraigned

ارجاع به لغت charged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «charged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/charged

لغات نزدیک charged

پیشنهاد بهبود معانی