فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Charged

American: tʃɑːrdʒd British: tʃɑːdʒd

سوم‌شخص مفرد:

charges

وجه وصفی حال:

charging

صفت تفضیلی:

more charged

صفت عالی:

most charged

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

پرهیجان، سرشار از هیجان، پرتنش، پرمشکل، پراضطراب

He spoke in a voice charged with emotion.

با صدایی سرشار از هیجان سخن می‌گفت.

The meeting was emotionally charged.

جلسه از نظر احساسی، پرهیجان بود.

adjective

(مهندسی برق) باردار، شارژشده، پرشده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

a charged battery

باتری شارژشده

mobility of a charged particle

تحرک ذره‌ی باردار

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد charged

  1. adjective bought but not paid for
    Synonyms:
    owing owed on credit on account debited put on one's account
  1. adjective loaded
    Synonyms:
    full filled intense emotional fraught laden saturated suffused imbued pervaded permeated
  1. adjective accused
    Synonyms:
    confronted with taxed arraigned

ارجاع به لغت charged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «charged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/charged

لغات نزدیک charged

پیشنهاد بهبود معانی