فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Town

taʊn taʊn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    towns

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    شهر، شهر کوچک، شهرک
    • - Towns are larger than villages and smaller than cities.
    • - شهرک‌ها از دهات بزرگ‌تر و از شهرها کوچک‌ترند.
    • - to go into town
    • - به مرکز شهر رفتن
    • - The whole town went to welcome him.
    • - همه‌ی اهل شهر برای خوشامد‌گویی به او رفتند.
    • - the town council
    • - شورای شهر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد town

  1. noun incorporated community
    Synonyms: apple, boondocks, borough, burg, city, hamlet, metropolis, municipality, seat, sticks, township, whistle-stop

Phrasal verbs

  • downtown

    مرکز شهر، هسته‌ی شهر

    مرکز شهر، هسته‌ی شهر

    مرکز شهر، هسته‌ی شهر

Idioms

  • go to town

    (عامیانه) 1- کامیاب بودن یا شدن 2- تند و خوب کار کردن 3- ولخرجی کردن، افراط کردن

  • on the town

    (امریکا - عامیانه) گردش و تفریح در شهر

ارجاع به لغت town

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «town» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/town

لغات نزدیک town

پیشنهاد بهبود معانی