با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Commute

kəˈmjuːt kəˈmjuːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    commuted
  • شکل سوم:

    commuted
  • سوم‌شخص مفرد:

    commutes
  • وجه وصفی حال:

    commuting
  • شکل جمع:

    commutes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

C1
تبدیل کردن، مسافرت کردن با بلیط تخفیف‌دار، هرروز از حومه به شهر و بالعکس سفرکردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He wanted to commute his monthly pension salary into a lump sum.
- او می‌خواست حقوق ماهیانه‌ی بازنشستگی خود را به یک مبلغ یکجا تبدیل کند.
- The judge commuted the death sentence to life imprisonment.
- قاضی حکم اعدام را به حبس ابد تخفیف داد.
- Ghodsi commuted to Karaj every day.
- قدسی هر روز به کرج رفت و آمد می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commute

  1. verb travel to work
    Synonyms: drive, go back and forth, take the bus/subway/train
  2. verb reduce punishment
    Synonyms: alleviate, curtail, decrease, mitigate, modify, remit, shorten, soften
    Antonyms: increase, lengthen
  3. verb exchange, trade
    Synonyms: barter, change, convert, interchange, metamorphose, substitute, switch, transfer, transfigure, transform, translate, transmogrify, transmute, transpose
    Antonyms: keep

ارجاع به لغت commute

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commute» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commute

لغات نزدیک commute

پیشنهاد بهبود معانی