فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Commuter

kəˈmjuːt̬ər kəˈmjuːtə

شکل جمع:

commuters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

مسافر همیشگی، مسافر هرروزه (بین خانه و محل کار)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

The commuter caught the early morning train to the city for work.

مسافر همیشگی با قطار صبح زود برای کار به شهر رفت.

The heavy traffic caused the commuters to be late for work.

ترافیک سنگین باعث شد مسافران هرروزه دیر به سر کار برسند.

adjective

مربوط به مسافران هرروزه، پرفت‌وآمد (که مسافران هرروزه از آن استفاده می‌کنند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The commuter train arrived at the station right on time.

قطار مسافران هرروزه به‌موقع به ایستگاه رسید.

a commuter bus

اتوبوس پرفت‌وآمد

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commuter

  1. noun daily traveler, usually for work
    Synonyms:
    traveler driver city worker suburbanite straphanger

ارجاع به لغت commuter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commuter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/commuter

لغات نزدیک commuter

پیشنهاد بهبود معانی