امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fear

fɪr fɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    feared
  • شکل سوم:

    feared
  • سوم‌شخص مفرد:

    fears
  • وجه وصفی حال:

    fearing
  • شکل جمع:

    fears

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B1
وحشت، هراس، خوف، بیم، ترس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- fear of death
- ترس از مرگ
- He was overcome by fear.
- ترس او را تحت‌تأثیر قرار داده بود.
- the fear of something after death
- (شکسپیر) ترس از چیزی پس از مرگ
- God-fearing people
- آدم‌های خداترس
verb - transitive
ترسیدن همراه با احترام، هراس داشتن، بیم داشتن، خوف داشتن، ترسیدن از
- I fear defeat.
- من از شکست میترسم.
- Fear God and love his creatures.
- از خدا بترس و مخلوقات او را دوست بدار.
verb - intransitive
نگران بودن، واهمه داشتن، شک و تردید داشتن، ترسیدن
- I fear I have already made enough mistakes.
- نگرانم که هم‌اکنون به اندازه‌ی کافی اشتباه کرده‌ام.
- The fear that it might rain.
- نگرانی از اینکه ممکن است باران بیاید.
- She feared for the health of her children.
- او نگران سلامتی بچه‌هایش بود.
- I did not knock on the door for fear of waking you up.
- در نزدم تا بیدار نشوی.
- There is not much fear of an enemy attack.
- احتمال حمله‌ی دشمن کم است.
- There was no fear of any difficulty.
- احتمال هیچ‌گونه اشکالی وجود نداشت.
- I fear I am late.
- مثل اینکه متأسفانه دیر آمده‌ام.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fear

  1. noun alarm, apprehension
    Synonyms: abhorrence, agitation, angst, anxiety, aversion, awe, bête noire, chickenheartedness, cold feet, cold sweat, concern, consternation, cowardice, creeps, despair, discomposure, dismay, disquietude, distress, doubt, dread, faintheartedness, foreboding, fright, funk, horror, jitters, misgiving, nightmare, panic, phobia, presentiment, qualm, recreancy, reverence, revulsion, scare, suspicion, terror, timidity, trembling, tremor, trepidation, unease, uneasiness, worry
    Antonyms: bravery, courage, fearlessness, heroism, unconcern
  2. verb feel alarm; be scared of
    Synonyms: anticipate, apprehend, avoid, be afraid, be anxious, be apprehensive, be disquieted, be frightened, be in awe, blanch, break out in a sweat, cower, crouch, dare not, dread, expect, falter, feel concern, flinch, foresee, fret, have butterflies, have qualms, lose courage, quail, quaver, shrink, shudder, shun, shy, start, suspect, tremble, wilt, worry
    Antonyms: brave

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده fear

ارجاع به لغت fear

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fear

لغات نزدیک fear

پیشنهاد بهبود معانی