با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Implantation

ˌɪmˈplænˈteɪʃən ɪmˈplɑːnt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

noun
کاشتن، القا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد implantation

  1. noun (embryology) the organic process whereby a fertilized egg becomes implanted in the lining of the uterus of placental mammals
    Synonyms: nidation

ارجاع به لغت implantation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «implantation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/implantation

لغات نزدیک implantation

پیشنهاد بهبود معانی