با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Implantation

ˌɪmˈplænˈteɪʃən ɪmˈplɑːnt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun
    کاشتن، القا
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد implantation

  1. noun (embryology) the organic process whereby a fertilized egg becomes implanted in the lining of the uterus of placental mammals
    Synonyms: nidation

ارجاع به لغت implantation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «implantation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/implantation

لغات نزدیک implantation

پیشنهاد بهبود معانی