Engraft

ɪnˈɡræft ɪnˈɡrɑːft
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

verb - transitive
پیوند زدن (مج) نشاندن، جادادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد engraft

  1. verb Fix or set securely or deeply
    Synonyms: implant, embed, imbed, plant
  2. verb Cause to grow together parts from different plants
    Synonyms: ingraft, graft

ارجاع به لغت engraft

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «engraft» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/engraft

لغات نزدیک engraft

پیشنهاد بهبود معانی