با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Wit

wɪt wɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    wits

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb C1
هوش، قوه‌ی تعقل، لطافت طبع، مزاح، بذله‌گویی، دانستن، آموختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He doesn't have enough wit to understand.
- آن‌قدر فهم ندارد که این نکته را درک کند.
- inside the wit of a slow Neanderthal
- در درون مغز یک نئاندرتال کم‌هوش
- His wife has lost her wit.
- زنش عقل خود را از دست داده است.
- You scared me out of my wits.
- مرا جوری ترساندی که عقل از سرم پرید.
- The wit of John Donne or the majesty of Marlowe's rhyme?
- لطافت طبع جان دان یا جلال اشعار مارلو؟
- I am at my wit's end worrying how to pay my debts.
- نگرانی اینکه چگونه قرض‌های خود را خواهم داد دارد، مرا دیوانه می‌کند.
- I wit.
- من می‌دانم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wit

  1. noun humor
    Synonyms: aphorism, badinage, banter, bon mot, burlesque, drollery, facetiousness, fun, gag, jest, jocularity, joke, lark, levity, pleasantry, practical joke, prank, pun, quip, raillery, repartee, sally, satire, trick, whimsicality, wisecrack, wittiness, wordplay
    Antonyms: seriousness
  2. noun person who is very funny
    Synonyms: a million laughs, banterer, card, comedian, comic, cutup, epigrammatist, farceur, funster, gag person, humorist, jester, joker, jokesmith, jokester, life of the party, madcap, punster, quipster, trickster, wag, wisecracker
  3. noun judgment, intelligence
    Synonyms: acumen, acuteness, astucity, astuteness, awareness, balance, brainpower, brains, cleverness, common sense, comprehension, depth of perception, discernment, discrimination, esprit, grasp, ingenuity, insight, keenness, lucidity, marbles, mentality, mind, perception, perspicacity, practicality, prudence, rationality, reason, sagaciousness, sagacity, sageness, saneness, sanity, sapience, sense, shrewdness, soundness, understanding, wisdom
    Antonyms: ignorance, stupidity

Idioms

  • at one's wit's end

    درمانده، سرگشته، اندروا، حیران، سردرگم، در مرز دیوانگی

  • keep (or have) one's wit about one

    (در مواقع اضطرار) عقل و خونسردی خود را حفظ کردن، مشاعر خود را از دست ندادن

  • live by one's wits

    با کلک و بامبول امرار معاش کردن

  • to wit

    یعنی، به عبارت دیگر

ارجاع به لغت wit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wit

لغات نزدیک wit

پیشنهاد بهبود معانی