باحسرت، باغم، حسرتانگیز، غمانگیز
He spoke wistfully of his childhood memories.
او باحسرت از خاطرات کودکیاش گفت.
a wistful memory
خاطرهای غمانگیز
متفکر، متفکرانه، پکر، در فکر، اندیشناک، فکرمند
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She looked out the window wistfully, lost in thought.
او متفکرانه از پنجره بیرون را نگاه کرد و در فکر فرو رفته بود.
His wistfully longing gaze lingered on the old photograph.
نگاه پکرش روی عکس قدیمی ماند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wistfully» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wistfully