امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Government

    ˈɡʌvərnmənt ˈɡʌvmənt / / ˈɡʌvnmənt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      governments

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun uncountable B1
    دولت، حکومت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیار، صلاح‌دید

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - the government of Iran
    - دولت ایران
    - constitutional government
    - حکومت مشروطه
    - to make rules for the government of land and naval forces
    - تدوین مقررات برای اداره‌ی نیروهای زمینی و دریایی
    - the instruction and government of the youth
    - آموزش و سرپرستی جوانان
    - the government of the people, for the people and by the people
    - حکومت مردم، برای مردم و توسط مردم
    - He has a B.A. in government.
    - او لیسانس علوم سیاسی دارد.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد government

    1. noun management, administration
      Synonyms:
      control power rule direction influence command supervision authority regulation administration governance jurisdiction state execution guidance supremacy domination restraint statecraft regime law sway bureaucracy ministry predominance dominion regimentation executive sovereignty polity politics political practice powers-that-be presidency superintendence the feds Uncle Sam union Washington empire regency
      Antonyms:
      chaos anarchy revolution revolt lawlessness insurrection mutiny coup

    لغات هم‌خانواده government

    ارجاع به لغت government

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «government» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/government

    لغات نزدیک government

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دوفتیله ای دوقطعه ساز دولتمرد با نفوذ دون روال دون شمردن کسی دون پندارانه دونویسه دوکپهای دوگنجایشی دو آسه ای دچار اعتصاب دچار جنون آتش افروزی دچار روان تکان کردن دچار ضلالت شدن دچار غفلت دچارصفرا دچار تورم دچار دلهره دچار روان شیدایی دژ روان کردن روحیه