Governing

ˈɡʌvɚnɪŋ ˈɡʌvənɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    governed
  • شکل سوم:

    governed
  • سوم‌شخص مفرد:

    governs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
اداره‌کننده، حاکم (بر)، فرمان‌دهنده، حکمران

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- the governing body of the organization
- هیئت اداره‌کننده‌ی سازمان
- FIVB is the international governing body of volleyball.
- FIVB نهاد بین‌المللی حاکم بر والیبال است.
adjective
کنترل‌کننده، تأثیرگذار
- a governing principle
- اصل کنترل‌کننده
- a governing factor
- عامل تأثیرگذار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد governing

  1. adjective commanding
    Synonyms: administrative, executive, authoritative, supervisory, regulatory, controlling, directing, restraining, superintending, overseeing, conducting, guiding, mastering, dominating, dominant, magisterial, determining, ascendant, ordering, supreme, influential, gubernatorial, presidential, absolute, ruling
    Antonyms: subordinate, powerless, tributary

لغات هم‌خانواده governing

ارجاع به لغت governing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «governing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/governing

لغات نزدیک governing

پیشنهاد بهبود معانی