فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Sovereignty

ˈsɑːv.rən.i ˈsɑv·rən·ti, ˈsɑv·ər·ən·ti ˈsɒv.rɪn.ti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    sovereignties

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun C1
    ( sovranty =) سلطه، حق حاکمیت، پادشاهی، قدرت
    • - to respect the sovereignty of even small countries
    • - نسبت به استقلال کشورهای کوچک هم احترام قائل بودن
    • - Then Spain lost its sovereignty over Puerto Rico.
    • - سپس اسپانیا حاکمیت خود بر پورتوریکو را از دست داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد sovereignty

  1. noun domination
    Synonyms: ascendancy, ascendant, dominance, dominion, jurisdiction, preeminence, prepotence, prepotency, primacy, supremacy, supreme power, sway
    Antonyms: submission

ارجاع به لغت sovereignty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sovereignty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sovereignty

لغات نزدیک sovereignty

پیشنهاد بهبود معانی