فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Blob

blɑːb blɒb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blobbed
  • شکل سوم:

    blobbed
  • سوم شخص مفرد:

    blobs
  • وجه وصفی حال:

    blobbing
  • شکل جمع:

    blobs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb
    قطره (چسبناک)، لکه، گلوله، حباب، مالیدن، لک انداختن
    • - a blob of paint
    • - قطره‌ای از رنگ
    • - Put a blob of glue on the back of the picture and stick it in the album.
    • - یک چکه چسب پشت عکس بزن و آن را در آلبوم بچسبان.
    • - a gray blob in the horizon
    • - لکه‌ای بی‌شکل و خاکستری رنگ در افق
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد blob

  1. noun drop, spot
    Synonyms: ball, bead, blot, blotch, bubble, dab, daub, dot, droplet, glob, globule, splash, splotch

ارجاع به لغت blob

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blob» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blob

لغات نزدیک blob

پیشنهاد بهبود معانی