گذشتهی ساده:
blobbedشکل سوم:
blobbedسومشخص مفرد:
blobsوجه وصفی حال:
blobbingشکل جمع:
blobsقطره (چسبناک)، لکه، گلوله، حباب، مالیدن، لک انداختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a blob of paint
قطرهای از رنگ
Put a blob of glue on the back of the picture and stick it in the album.
یک چکه چسب پشت عکس بزن و آن را در آلبوم بچسبان.
a gray blob in the horizon
لکهای بیشکل و خاکستری رنگ در افق
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «blob» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blob