فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Manhandle

ˈmænhændl ˈmænhændl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

بدرفتاری کردن، باخشونت اداره کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

They manhandled their car out of the gutter.

آن‌ها با زور بازو اتومبیل خود را از جوی بیرون آوردند.

He claimed that the police had manhandled him.

او ادعا می‌کرد که پلیس نسبت به او با خشونت رفتار کرده‌است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد manhandle

  1. verb push
    Synonyms:
    handle beat abuse damage batter mistreat maltreat rough up slap around knock about paw maul mangle bung up

ارجاع به لغت manhandle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «manhandle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/manhandle

لغات نزدیک manhandle

پیشنهاد بهبود معانی