قابل فهم بودن، معنی داشتن، معنی دادن، مفهوم داشتن، قابل درک بودن
The instructions for assembling the furniture were so confusing that they didn't make sense to me.
دستورالعمل سرهمبندی کردن مبلمان آنقدر گیجکننده بود که برای من قابل فهم نبود.
I read these books three times, but they still didn't make sense to me.
این کتابها را سهبار خواندم اما باز هم برایم معنی نداشت.
منطقی بودن، معقول بودن، عقلانی بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His argument didn't make sense.
استدلالش منطقی نبود.
It doesn't make sense to spend so much money on something you'll only use once.
عقلانی نیست که برای چیزی که فقط یکبار از آن استفاده میکنید، پول زیادی خرج کنید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «make sense» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/make-sense