با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Parent

ˈpernt ˈpeərənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    parented
  • شکل سوم:

    parented
  • سوم شخص مفرد:

    parents
  • وجه وصفی حال:

    parenting
  • شکل جمع:

    parents

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    پدر یا مادر، (در جمع) والدین، پدر و مادر
    • - My parents have passed away.
    • - والدین من فوت کرده‌اند.
    • - My parent always supports me in everything I do.
    • - مادرم همیشه در هر کاری از من حمایت می‌کند.
    • - the bonds between parents and children
    • - رشته‌های مودت میان پدر و مادر و فرزندان
  • adjective noun countable
    مادر، اصلی (شرکت و سازمان و غیره)
    • - They produce engines for the parent firm.
    • - آن‌ها برای مؤسسه‌ی مادر موتور تولید می‌کنند.
    • - The branches receive the orders from the parent company.
    • - شعبه‌ها دستورات را از شرکت اصلی دریافت می‌کنند.
  • noun countable
    جانورشناسی گیاه‌شناسی (صفت‌گونه) مادر
    • - This offshoot grows its own roots while still attached to the parent tree.
    • - این گیاه نورس درحالی که هنوز به درخت مادر وصل است، شروع به ریشه دواندن می‌کند.
    • - One of the parent birds takes care of the chicks.
    • - یکی از پرندگان مادر از جوجه‌ها نگهداری می‌کند.
  • verb - intransitive verb - transitive
    پدر یا مادر بودن یا شدن، پدر یا مادری کردن، به عنوان پدر یا مادر عمل کردن
    • - Not everyone is suited for parenting.
    • - هر کسی به‌ درد پدر و مادر شدن نمی‌خورد.
    • - Parenting ten children is not easy.
    • - پدر و مادری کردن در حق ده بچه آسان نیست.
  • noun countable
    سرچشمه، منشأ، خاستگاه
    • - Effort is the parent of success.
    • - کوشش منشأ موفقیت است.
    • - Education is often seen as the parent of intellectual growth and development.
    • - آموزش اغلب به عنوان سرچشمه‌ی رشد و توسعه‌ی فکری در نظر گرفته می‌شود.
  • verb - transitive
    به وجود آوردن
    • - The company aims to parent innovative ideas.
    • - هدف این شرکت به وجود آوردن ایده‌های نوآورانه است.
    • - The artist's creativity was evident in the unique sculptures she parented from clay.
    • - خلاقیت این هنرمند در مجسمه‌های بی‌نظیری که از گل به وجود آورده بود، مشهود بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد parent

  1. noun person, source of product
    Synonyms: ancestor, architect, author, begetter, cause, center, creator, father, folks, forerunner, fountainhead, guardian, mother, origin, originator, procreator, progenitor, prototype, root, source, wellspring
    Antonyms: child

Collocations

ارجاع به لغت parent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «parent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/parent

لغات نزدیک parent

پیشنهاد بهبود معانی